وقتی بخاطر رویات فرار کردیو...
اناستازیا: اروم اروم قدم بردار امیلیا ، اگه عمو متوجه بشه دوباره باید کل دستشویی رو طی بکشیم*اروم*
امیلیا: باشه . دوباره پاورچین پاورچین قدم برداشتن و سرشونو بخاطر ندیدن عمو پایین آوردن
مبادا که عمو ببینتشون، همچی داشت عالی پیش میرفت که یهو صدای جیر جیر یه پارکت قدیمی و چوبی شکسته که الان خونه ی انواع حشرات بود بلند شد.
عمو هم که خواب عمیقی نداشت سراسیمه به بیرون اتاق اومد و با دیدن
اناستازیا و امیلیا دادی از سر عصبانیت کشید
عمو: باز که دارین فرار میکنین، تنبیه دیروزتون بس نبود؟ خجالت نمیکشید؟ گوشیم تو اتاقاتون*داد و فریاد*
اناستازیا و امیلی با دو به سمت اتاقشون که اخر راهرو یتیم خونه بود رفتن.
و با رسیدن زدن زیر خنده
اناستازیا: وای قیافش دیدی*خنده ریز ریز*
امیلی : وای بس کن الان میاد دوباره داد میزنه *خنده زیر زیر*
صبح روز بعد:
با بیدار شدنم به جورج و فرد سلام دادم، مثل همیشه خبر فرار منو امیلی توی یتیم خونه پخش شده بود.
به سمت برج بلند قسمت کناری یتیم خونه رفتمو دوباره با امیلی که شوق یادگیری و درسو داشت مواجه شدم.
این دختر عشق ریاضی و من عشق باله
هردومون تنها دلیل فرارمون رویامون بود
رویایی که دوست داشتیم هرچه زودتر بهش برسیم.
رویایی که از بچگی دنبالش بودیمو براش جون میدادیم.
امیلی با دیدنم سریع داد زد که برام خبر خوبی داره...
ادامه دارد...
*****
خب خب سلام ، بنده دوست سول هستم.
امیدوارم خوشتون بیاد
امیلیا: باشه . دوباره پاورچین پاورچین قدم برداشتن و سرشونو بخاطر ندیدن عمو پایین آوردن
مبادا که عمو ببینتشون، همچی داشت عالی پیش میرفت که یهو صدای جیر جیر یه پارکت قدیمی و چوبی شکسته که الان خونه ی انواع حشرات بود بلند شد.
عمو هم که خواب عمیقی نداشت سراسیمه به بیرون اتاق اومد و با دیدن
اناستازیا و امیلیا دادی از سر عصبانیت کشید
عمو: باز که دارین فرار میکنین، تنبیه دیروزتون بس نبود؟ خجالت نمیکشید؟ گوشیم تو اتاقاتون*داد و فریاد*
اناستازیا و امیلی با دو به سمت اتاقشون که اخر راهرو یتیم خونه بود رفتن.
و با رسیدن زدن زیر خنده
اناستازیا: وای قیافش دیدی*خنده ریز ریز*
امیلی : وای بس کن الان میاد دوباره داد میزنه *خنده زیر زیر*
صبح روز بعد:
با بیدار شدنم به جورج و فرد سلام دادم، مثل همیشه خبر فرار منو امیلی توی یتیم خونه پخش شده بود.
به سمت برج بلند قسمت کناری یتیم خونه رفتمو دوباره با امیلی که شوق یادگیری و درسو داشت مواجه شدم.
این دختر عشق ریاضی و من عشق باله
هردومون تنها دلیل فرارمون رویامون بود
رویایی که دوست داشتیم هرچه زودتر بهش برسیم.
رویایی که از بچگی دنبالش بودیمو براش جون میدادیم.
امیلی با دیدنم سریع داد زد که برام خبر خوبی داره...
ادامه دارد...
*****
خب خب سلام ، بنده دوست سول هستم.
امیدوارم خوشتون بیاد
۳.۰k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.