پارت2
#کابوس_یک_روزه🌴
#پارت2💥💫
..__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.
سوگل :با این که موافق نیستم بری تهران ولی برو ببین چی میشه
رفتم طرف اتاق خانم سعیدی و در زدم.. مثل همیشه با صدای رسا وپر ابهت
سعیدی :بفرمایید
در رو باز کردم ورفتم تو پشت میز شیک وزیباش نشسته بود. سرشو باال آورد و منتظر نگاهم کرد
من.سالم خانم سعیدی
سعیدی. سالم.. کاری داشتی
من. بله میخواستم اگه امکان داشته باشه یک هفته بهم مرخصی بدید
اخماش رفت تو هم از قیافش معلومه که اصال موافق نیست
سعیدی. مرخصی اونم این موقع سال که مزون از هر زمان بیشتر به طراح و خیاط احتیاج داره خانم وارسته
من.بله میدونم خانم سعیدی اما باور کنید خیلی واجبه پدر بزرگم مریضه حالش خیلی بده خواسته که منو ببینه
خواهش میکنم اگه نتونم ببینمش تا آخر عمرم عذاب وجدان میگیرم
منتظر نگاشته کردم داشت فکر میکرد
من. خانم سعیدی من قول میدم تو این یه هفته طرحهای جدید رو آماده کنم.... امممم..اصال هر روز طراحهامو برای
سوگل میفرستم تا به شما نشون بده
اخماش داشت یواش یواش باز میشد با اون قیافه جدی همیشگیش گفت :
باشه فقط یک هفته اونم با شرایطی که خودت گفتی باید طرح هارو برای مجله پاییزه مون انتخاب کنیم تو یکی از
طراح های خوب این مزون هستی این مرخصی رو بهت میدم تا مشغله فکری جز کالکشن پاییزه مون نداشتن باشی
من.ممنون خانم سعیدی جبران میکنم
سعیدی.امیدوارم.... کار نیمه کاره نداری که. ...
من. نه.. نه لباس خانم اصحابی هم آماده است امروز میان تحویل بگیرین
سعیدی. باشه میتونی بری.. از فردا تا یک هفته مرخصی
من: خیلی ممنون
از اتاقش آمدم بیرون راستش االن که مرخصی گرفته بودم یه جورایی استرس گرفتم رویارویی با اون ادما به اصطلاح خانواده برام عذاب آور بود
@clip__asma
#پارت2💥💫
..__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.__.
سوگل :با این که موافق نیستم بری تهران ولی برو ببین چی میشه
رفتم طرف اتاق خانم سعیدی و در زدم.. مثل همیشه با صدای رسا وپر ابهت
سعیدی :بفرمایید
در رو باز کردم ورفتم تو پشت میز شیک وزیباش نشسته بود. سرشو باال آورد و منتظر نگاهم کرد
من.سالم خانم سعیدی
سعیدی. سالم.. کاری داشتی
من. بله میخواستم اگه امکان داشته باشه یک هفته بهم مرخصی بدید
اخماش رفت تو هم از قیافش معلومه که اصال موافق نیست
سعیدی. مرخصی اونم این موقع سال که مزون از هر زمان بیشتر به طراح و خیاط احتیاج داره خانم وارسته
من.بله میدونم خانم سعیدی اما باور کنید خیلی واجبه پدر بزرگم مریضه حالش خیلی بده خواسته که منو ببینه
خواهش میکنم اگه نتونم ببینمش تا آخر عمرم عذاب وجدان میگیرم
منتظر نگاشته کردم داشت فکر میکرد
من. خانم سعیدی من قول میدم تو این یه هفته طرحهای جدید رو آماده کنم.... امممم..اصال هر روز طراحهامو برای
سوگل میفرستم تا به شما نشون بده
اخماش داشت یواش یواش باز میشد با اون قیافه جدی همیشگیش گفت :
باشه فقط یک هفته اونم با شرایطی که خودت گفتی باید طرح هارو برای مجله پاییزه مون انتخاب کنیم تو یکی از
طراح های خوب این مزون هستی این مرخصی رو بهت میدم تا مشغله فکری جز کالکشن پاییزه مون نداشتن باشی
من.ممنون خانم سعیدی جبران میکنم
سعیدی.امیدوارم.... کار نیمه کاره نداری که. ...
من. نه.. نه لباس خانم اصحابی هم آماده است امروز میان تحویل بگیرین
سعیدی. باشه میتونی بری.. از فردا تا یک هفته مرخصی
من: خیلی ممنون
از اتاقش آمدم بیرون راستش االن که مرخصی گرفته بودم یه جورایی استرس گرفتم رویارویی با اون ادما به اصطلاح خانواده برام عذاب آور بود
@clip__asma
۲.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.