✙๖ۣۜD๖ۣۜE๖ۣۜW๖ۣۜO๖ۣۜN✙PART 11✙
✙๖ۣۜD๖ۣۜE๖ۣۜW๖ۣۜO๖ۣۜN✙PART 11✙
◍ ا/ت خابیده بود و متوجه رفتن آلیس و بلا و رز نشده بود تا اینکه با صدای گرم ادوارد از خاب پرید و بلند شد و چشماشو مالید ◍
○ _ چند ساعته خابم؟
◍ بلند شد و رفت طبقه پایین که پسرا بودن اما دخترا نبودن ◍
○ _ سلام بچه ها رز و آلیس و بلا کجان پس؟
✤ سلام مینهی
❃ عا ادوارد چرا بهم نگفته بودی ا/ت خونس؟
✚ چرا باید بهت میگفت
✤ بسه بچه ها ، مینهی بیا و برو بیرون و یه کم تو جنگل با خودت خلوت کن اگه حوصلت سر رفته
○ _ فکر خوبیه ادوارد
✚ باهاش موافقم برو
◍ و رفت سمت در و از عمارت زد بیرون و سمت جنگل میرفت و سرش رو پاین انداخته بود همینطور داشت راه میرفت که وقتی به خودش اومد دید که وسط یه جنگله بزرگه و تا چشم کار میکنه درخته ◍
○ _ بازم گند زدم ، مینهی همیشه باید یه گندی بزنی؟ چرا آخه خوب هووووف
◍ و نشست و به درختی که پشتش بود تکیه داد و سعی کرد به دوون فکر کنه چون هر وقت این کار رو میکرد اون خودش رو به صورت روح پیش ا/ت میاورد
چشماشو بست و به فکر فرو رفت اما نمیتونست تمرکز کنه و حس میکرد کسی پیششه چشماشو باز کرد و در و بر رو نگاه کرد که صدای پایی از پشت سرش حس کرد ، بر گشت و پشت رو نگاه کرد و ادوارد رو دید ◍
○ _ تو اینجا چیکار میکنی میدونی اگه بلا ما رو ببینه چی میشه؟ تو گفتی بیا تنها باش نگفتی خودتم میخای بیایی
✤ هییششش آروم باش مگه جن دیدی؟
اومدم فقط مراقبت باشم که چیزی نشه
○ _ من یه خوناشام درس مثل خودتم اگه چیزی باشه اون غذامه
◍ داشتن صحبت میکردن که از درختای بالای سرشون صدایی اومد
هر دو تا به بالا نگاه میکردن و مینهی حس خوبی به این صدا داشت ◍
○ _ هر چی که هست چیز خوبیه نه؟
✤ فکر نکنم زیاد خوب باشه
◍ که صدایی از پشت سرتون گفت ◍
● _ سلام
◍ برگشت و وقتی دوون رو دید دوین و پرید بغلش و هم دیگه رو سفت بغل کردن ◍
○ _ کجا بودی تو ، چیکار کردی ، چرا تنهام گذاشتی :(
● _ مهم الانه که من اینجام ا/ت نگران چی هستی
✤ اینجا چه خبره دوون مگه به پدر و مادرم نگفتی که ا/ت قراره برای همیشه پیش ما بمونه؟
○ _ چی؟ دوون بگو که نمیخای منو برای همیشه ول کنی و بری
● _ ادوارد بعدا راجب اون حرف میزنیم نه؟ الان کارای مهم ترین دارم ، ا/ت بیا بریم
✤ صبر کن کجا داری میری مینهی مال ماست اون از نوع منه از گونه منه
● _ شیطان نوع و گونه سرش نمیشه
◍ کمر ا/ت رو گرفت و پرواز کرد و رفت سمت جنوب و منطقه پری های سیاه
توی راه و در حال پرواز کردن : ◍
● _ کسی باهات کاری نداشت؟
○ _ نه اما همه به جز آلیس به چشم یه اضافی نگاهم میکردن و حس غریبی میکردم
● _ اشکالی نداره دیگه برگشتی پیش من و همه چیز مرتب میشه
✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙
پارت 11
◍ ا/ت خابیده بود و متوجه رفتن آلیس و بلا و رز نشده بود تا اینکه با صدای گرم ادوارد از خاب پرید و بلند شد و چشماشو مالید ◍
○ _ چند ساعته خابم؟
◍ بلند شد و رفت طبقه پایین که پسرا بودن اما دخترا نبودن ◍
○ _ سلام بچه ها رز و آلیس و بلا کجان پس؟
✤ سلام مینهی
❃ عا ادوارد چرا بهم نگفته بودی ا/ت خونس؟
✚ چرا باید بهت میگفت
✤ بسه بچه ها ، مینهی بیا و برو بیرون و یه کم تو جنگل با خودت خلوت کن اگه حوصلت سر رفته
○ _ فکر خوبیه ادوارد
✚ باهاش موافقم برو
◍ و رفت سمت در و از عمارت زد بیرون و سمت جنگل میرفت و سرش رو پاین انداخته بود همینطور داشت راه میرفت که وقتی به خودش اومد دید که وسط یه جنگله بزرگه و تا چشم کار میکنه درخته ◍
○ _ بازم گند زدم ، مینهی همیشه باید یه گندی بزنی؟ چرا آخه خوب هووووف
◍ و نشست و به درختی که پشتش بود تکیه داد و سعی کرد به دوون فکر کنه چون هر وقت این کار رو میکرد اون خودش رو به صورت روح پیش ا/ت میاورد
چشماشو بست و به فکر فرو رفت اما نمیتونست تمرکز کنه و حس میکرد کسی پیششه چشماشو باز کرد و در و بر رو نگاه کرد که صدای پایی از پشت سرش حس کرد ، بر گشت و پشت رو نگاه کرد و ادوارد رو دید ◍
○ _ تو اینجا چیکار میکنی میدونی اگه بلا ما رو ببینه چی میشه؟ تو گفتی بیا تنها باش نگفتی خودتم میخای بیایی
✤ هییششش آروم باش مگه جن دیدی؟
اومدم فقط مراقبت باشم که چیزی نشه
○ _ من یه خوناشام درس مثل خودتم اگه چیزی باشه اون غذامه
◍ داشتن صحبت میکردن که از درختای بالای سرشون صدایی اومد
هر دو تا به بالا نگاه میکردن و مینهی حس خوبی به این صدا داشت ◍
○ _ هر چی که هست چیز خوبیه نه؟
✤ فکر نکنم زیاد خوب باشه
◍ که صدایی از پشت سرتون گفت ◍
● _ سلام
◍ برگشت و وقتی دوون رو دید دوین و پرید بغلش و هم دیگه رو سفت بغل کردن ◍
○ _ کجا بودی تو ، چیکار کردی ، چرا تنهام گذاشتی :(
● _ مهم الانه که من اینجام ا/ت نگران چی هستی
✤ اینجا چه خبره دوون مگه به پدر و مادرم نگفتی که ا/ت قراره برای همیشه پیش ما بمونه؟
○ _ چی؟ دوون بگو که نمیخای منو برای همیشه ول کنی و بری
● _ ادوارد بعدا راجب اون حرف میزنیم نه؟ الان کارای مهم ترین دارم ، ا/ت بیا بریم
✤ صبر کن کجا داری میری مینهی مال ماست اون از نوع منه از گونه منه
● _ شیطان نوع و گونه سرش نمیشه
◍ کمر ا/ت رو گرفت و پرواز کرد و رفت سمت جنوب و منطقه پری های سیاه
توی راه و در حال پرواز کردن : ◍
● _ کسی باهات کاری نداشت؟
○ _ نه اما همه به جز آلیس به چشم یه اضافی نگاهم میکردن و حس غریبی میکردم
● _ اشکالی نداره دیگه برگشتی پیش من و همه چیز مرتب میشه
✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙
پارت 11
۱۵.۰k
۲۵ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.