عشقی در افسانه ها پارت ۱۳
سلام بچه ها بابت همایت ممنونم
مادر نویسنده نویسنده را برده آرایشگاه و مو هایش را کوتاه کرد😢😢😢
دراکن مایکی الهی که بمیری من راحت شم *آروم پیش مایکی گفت*
سپس سمت شما خنده زایهیی کرد
و گفت ببخشید من اصلاً منظوری نداشتم
از پشت صحنه کازوتورا: همش تقصیر مایکیه
مایکی وقتی دید اوضاع به هم ریخته است از زیر دست و پای دراکن در رفت و دراکن تنها بی کس گیر کرده بود
اما و هاینا از ناکجا آباد یک عدد ماهیتابه درآوردند و افتادن افتادن جون دراکن
*اما در حال کتک زدن*
اما:این به خاطر حرف زشتت
این به خاطر اینکه به من محل سگ نمیدی...
و از اون طرفین نویسنده و ا.ت با یک عدد ماهیتابه اومدن کمک هینا و اما
وضعیت
نویسنده ا.ت اما و هینا دارن دراکن رو مث سگ کتک میزنن
دراکن چون این چهار نفر دختر هستن نمیتونه بزنتشون
مانا و لونا داشتن دختر ها رو تشویق میکردن میگفتن: دعوا دعوا دعوا
مایکی داره با عینک آفتابی که رو صورت اش هست میخنده مایکی:😎😆
میتسویا سعی میکنه دهن مانا و لونا رو ببنده
باجی که این وسط داشت پاره میشد از خنده
تاکهمیچی میگه که دراکن وقتی پا بشه این ۴ نفرو پاره میکنه و ناخنهاش رو از ترس میخورد
چیفویو داره باجی سان اش رو جم میکنه
کازوتورا از پشت صحنه داره با یه بسته چیپس و یک عینک افتابی که رو چشماش هست به این جنگ جهانی نگاه میکنه😎
*نویسنده: این خود من هستم😆😅*
بعد از اینکه این چهار نفر مطمئن شدن دراکن فهمیده دخترا ضعیف نیستند و پشیمون شده ولش کردن
شما دست مانا و لونا رو گرفتید
ا.ت:دخترا میگم یکم خیلی کتکش نزدیم اخه دیگه تکون نمیخوره
* بنده خدا آش لاش شده🫤*
هینا اما و نویسنده با هم:حقش بود تازه خیلی کمم زدیم
دراکن میاد سمت شما
دستش رو میزاره رو شونه هات و میگه میشه اون ماهیتابه رو بدی ا.ت چان
ا.ت: میخوای ما رو باهاش بزنی
دراکن: چون دختر هستید نه
ا.ت: پس برا چی میخواهید
دراکن با لبخند شیطانی:مایکی رو باهاش نوازش کنم
مایکی آب دهنش رو قورت میده
خلاصه دراکن ماهیتابه رو از شما میگیره و میره مایکی رو باهاش ناز میکنه
و شما دخترا دارید بستنی میخورید و به این منظره زیبا نگاه میکنید
خلاصه بعد از نیم ساعت به معبد اژدهای سیاه رسیدید
قبل از این که وارد بشید شما به برقه قانون آن جا رو گفتید مثلا رو عصاب سانمی اسکی نرن
اول بِسِمِ الله دیدید که سانمی داره تانجیرو رو مث سگ کتک میزنه
ا.ت:باز سگ و گربه بازی های این دو نفر شروع شد
هینا:ببینم اون پسر سانمی نیست
چرا داره اون بیچاره رو کتک میزنه؟
باید برم کمک اش
که هینا یک دفع رفت سمت اونا🫤
همه شما ها با هم:هینا نه
هینا تانجیرو رو نجات داد و یه سیلی زد تو گوش سانمی
خوب سانمی با هینا چیکار میکنه؟
همایت يادتون نره😉🌱✨️
مادر نویسنده نویسنده را برده آرایشگاه و مو هایش را کوتاه کرد😢😢😢
دراکن مایکی الهی که بمیری من راحت شم *آروم پیش مایکی گفت*
سپس سمت شما خنده زایهیی کرد
و گفت ببخشید من اصلاً منظوری نداشتم
از پشت صحنه کازوتورا: همش تقصیر مایکیه
مایکی وقتی دید اوضاع به هم ریخته است از زیر دست و پای دراکن در رفت و دراکن تنها بی کس گیر کرده بود
اما و هاینا از ناکجا آباد یک عدد ماهیتابه درآوردند و افتادن افتادن جون دراکن
*اما در حال کتک زدن*
اما:این به خاطر حرف زشتت
این به خاطر اینکه به من محل سگ نمیدی...
و از اون طرفین نویسنده و ا.ت با یک عدد ماهیتابه اومدن کمک هینا و اما
وضعیت
نویسنده ا.ت اما و هینا دارن دراکن رو مث سگ کتک میزنن
دراکن چون این چهار نفر دختر هستن نمیتونه بزنتشون
مانا و لونا داشتن دختر ها رو تشویق میکردن میگفتن: دعوا دعوا دعوا
مایکی داره با عینک آفتابی که رو صورت اش هست میخنده مایکی:😎😆
میتسویا سعی میکنه دهن مانا و لونا رو ببنده
باجی که این وسط داشت پاره میشد از خنده
تاکهمیچی میگه که دراکن وقتی پا بشه این ۴ نفرو پاره میکنه و ناخنهاش رو از ترس میخورد
چیفویو داره باجی سان اش رو جم میکنه
کازوتورا از پشت صحنه داره با یه بسته چیپس و یک عینک افتابی که رو چشماش هست به این جنگ جهانی نگاه میکنه😎
*نویسنده: این خود من هستم😆😅*
بعد از اینکه این چهار نفر مطمئن شدن دراکن فهمیده دخترا ضعیف نیستند و پشیمون شده ولش کردن
شما دست مانا و لونا رو گرفتید
ا.ت:دخترا میگم یکم خیلی کتکش نزدیم اخه دیگه تکون نمیخوره
* بنده خدا آش لاش شده🫤*
هینا اما و نویسنده با هم:حقش بود تازه خیلی کمم زدیم
دراکن میاد سمت شما
دستش رو میزاره رو شونه هات و میگه میشه اون ماهیتابه رو بدی ا.ت چان
ا.ت: میخوای ما رو باهاش بزنی
دراکن: چون دختر هستید نه
ا.ت: پس برا چی میخواهید
دراکن با لبخند شیطانی:مایکی رو باهاش نوازش کنم
مایکی آب دهنش رو قورت میده
خلاصه دراکن ماهیتابه رو از شما میگیره و میره مایکی رو باهاش ناز میکنه
و شما دخترا دارید بستنی میخورید و به این منظره زیبا نگاه میکنید
خلاصه بعد از نیم ساعت به معبد اژدهای سیاه رسیدید
قبل از این که وارد بشید شما به برقه قانون آن جا رو گفتید مثلا رو عصاب سانمی اسکی نرن
اول بِسِمِ الله دیدید که سانمی داره تانجیرو رو مث سگ کتک میزنه
ا.ت:باز سگ و گربه بازی های این دو نفر شروع شد
هینا:ببینم اون پسر سانمی نیست
چرا داره اون بیچاره رو کتک میزنه؟
باید برم کمک اش
که هینا یک دفع رفت سمت اونا🫤
همه شما ها با هم:هینا نه
هینا تانجیرو رو نجات داد و یه سیلی زد تو گوش سانمی
خوب سانمی با هینا چیکار میکنه؟
همایت يادتون نره😉🌱✨️
۸.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.