نجوای عشق پارت ۱۰
دستمو گرفت کوک:چشمات من:چشمام چی کوک:خوشگلن آبیه یخی خیلی سعی کردم اینو بگم چشمات منو جذب کرده من:آخخخ من خجالت میکشم😂😳 کوک:خجالت میکشی 😍 من:آره خوب بعد جونگ کوک اومد نزدیک شد صورتشو به صورتم نزدیک کرد سرشو کج کرد و لباشو آروم گذاشت رو لبام و دستشو گذاشته بود رو صورتم خشکم زده بود و قلبم داشت از سینم در میومد بدون هیچ حرکت دستی همراهیش کردم و چشمامو بستم که لباشو از رو لبام برداشت ولی هنوز صورتامون نزدیک هم بود که جدا شدیم کامل کوک:اولین بوسمون مهر شد رو قلبم🙂 بعد خندیدیم من:ما تو ماموریتیم☺ کوک:اوه راست میگی یهو چن اومد چن:واو براوو👏👏👏👏 بعد جونگ کوک منو پشتش قایم کرد چن:نایکا یادمه یه زمانی اون لبا مال من بود کوک:زر نزن مرتیکه گوه خور کونی(من روح شدم👻😂) من:جان کوک:اینو بدون نایکا الان مال منه هیچ غلطیم نمی تونی باهاش بکنی چن:آخ من مردم برا عشقتون من:میشه اون فک تو ببندی موندم چجوری کج نمیشه 😐 کوک:خودم فکشو کج میکنم اگر یه بار دیگه دربارت زر بزنه چن:وایی ایشالا به پای هم چوروک تر شید کوک:تو من:جونگ کوک ولش کن تو بیا عقب کوک:ولی من:بیا عقب جونگ کوک و کشیدم عقب و رفتم جلو صورت چن چن:جان باز تونستم چشماتو از نزدیک ببینم جونگ کوک داشت میومد جلو که گفتم نیاد مشتمو یکم محکم کردم و محکم زدم تو صورتش پخش زمین شد من:اینو زدم که دیگه زر مفت نزنی رفتم جلو تر زدم تو صورتش من:این بخاطر اینکه چند تا زنه بی گناه و کشتی که همشونم هم سنه من بودن چن:نفر بدی تویی کجای کوک:هوووو میبندی یا خودم بیام😡 من:من هان من پاشد یدونه تو صورتش دوباره من:اینم بخاطر اینکه با چوب زدی تو کله کسی که دوسش دارم کوک:😗 بعد یدونه دیگم زدم من:اینم بخاطر اینکه بهم خیانت کردی همون فشاری که با زدن مشت بهش زدم باعث شد دوباره خون دماغ بشم سرگیجه گرفتم داشتم از پشت میوفتادم که جونگ کوک اومد گرفتم کوک:نایکا من:خوبم خوبم لعنتی کوک:نگران نباش الان در گوشم گفت
خدا:چی گفت
شیطان:یواشکی گفت
خدا:چی گفت
شیطان:الان حضور ذهن ندارم(جررر😂🤣🤣😂)
کوک:به پلیسا خبر دادم من:کی کوک:خیلی وقته من:آه 😖 کوک:چی شد درد داری من:آره چن:بگیرینشون تا در نرفتن تا اومدن جونگ کوک اصلحرو گرفت بالا کوک:هرکی بیاد جلو شلیک میکنم همینجوری بودیم که پلیسا اومدن و محاصرشون کردن و بردنشون کوک:نایکا خوبی الان همینجوری حرف میزدیم جونگ کوکم هواسش نبود یهو چن اصلحرو آورد و من جلو قرار گرفتم جلوی تیر و تیر به من خورد کوک:نایکا جونگ کوک روبه چن گفت کوک:عوضی چیکار کردی چن:او او اون خودش پرید جلو کوک:خفه شو آشغال عوضی نایکا من:جججونگ کوک کوک:چیزی نیست چیزی نیست من دستمو گذاشتم روش که خونش نره
خدا:چی گفت
شیطان:یواشکی گفت
خدا:چی گفت
شیطان:الان حضور ذهن ندارم(جررر😂🤣🤣😂)
کوک:به پلیسا خبر دادم من:کی کوک:خیلی وقته من:آه 😖 کوک:چی شد درد داری من:آره چن:بگیرینشون تا در نرفتن تا اومدن جونگ کوک اصلحرو گرفت بالا کوک:هرکی بیاد جلو شلیک میکنم همینجوری بودیم که پلیسا اومدن و محاصرشون کردن و بردنشون کوک:نایکا خوبی الان همینجوری حرف میزدیم جونگ کوکم هواسش نبود یهو چن اصلحرو آورد و من جلو قرار گرفتم جلوی تیر و تیر به من خورد کوک:نایکا جونگ کوک روبه چن گفت کوک:عوضی چیکار کردی چن:او او اون خودش پرید جلو کوک:خفه شو آشغال عوضی نایکا من:جججونگ کوک کوک:چیزی نیست چیزی نیست من دستمو گذاشتم روش که خونش نره
۱۷.۸k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.