عاشقانه
جاناااجنابِ شعر های من حواست هست دلتنگم؟
برای حجمِ آغوشت تمام عمر میجنگم...
بي بوسه ي تو شب به سحر شد چه بگويم
از دوري تو خون به جگر شد چه بگويم
گفتي که بيايي بستاني دو سه بوسه
از شوق همه شهر خبر شد چه بگويم
از بعد مسافت همه جانم به تمناست
زين رنج ،دو چشمم چو خزر شد چه بگويم
هر ثانيه مي خواهمتو نيستي اي عشق
هر روز بدون تو هدر شد چه بگويم
مانند دماوند پر از آتشه جانم
از دوري تو تيره بصر شد چه بگويم
با عشق بهم يکسره در هم شده عقلم
عقلم ز سرم پاک بدر شد چه بگويم
شايد که چو فردا برسد زود بيايي
فردا شد و فرداي دگر شد چه بگويم
برای حجمِ آغوشت تمام عمر میجنگم...
بي بوسه ي تو شب به سحر شد چه بگويم
از دوري تو خون به جگر شد چه بگويم
گفتي که بيايي بستاني دو سه بوسه
از شوق همه شهر خبر شد چه بگويم
از بعد مسافت همه جانم به تمناست
زين رنج ،دو چشمم چو خزر شد چه بگويم
هر ثانيه مي خواهمتو نيستي اي عشق
هر روز بدون تو هدر شد چه بگويم
مانند دماوند پر از آتشه جانم
از دوري تو تيره بصر شد چه بگويم
با عشق بهم يکسره در هم شده عقلم
عقلم ز سرم پاک بدر شد چه بگويم
شايد که چو فردا برسد زود بيايي
فردا شد و فرداي دگر شد چه بگويم
۱۰.۴k
۲۰ شهریور ۱۴۰۱