من از این عقربه ی ساعت خود می ترسم
من از این عقربه ی ساعت خود می ترسم
و از این زلزله در طاقت خود می ترسم
در قنوتم ز خدا شکوه فراوان کردم
مومنی خسته که از حاجت خود می ترسم
همچو طوطی به لبم ذکر و به دل یاد تو شد
وه خدایا! من از این طاعت خود می ترسم
گرچه عکس تن من روی تن دیوار است
من از این سایه ی و از قامت خود می ترسم
نامههایی که نخواندی و همه در بسته
تو چه کردی که من از پاکت خود می ترسم
خوره افتاده به جانم که کجایی هر روز
من از این اشک و از این آفت خود می ترسم
عادت من شده هر شب به خدا زل بزنم !
چه کنم چونکه از این عادت خود می ترسم
نگرانم که در این خلوت خود سکته کنم
من از این مرگ غریب بابت خود می ترسم
و از این زلزله در طاقت خود می ترسم
در قنوتم ز خدا شکوه فراوان کردم
مومنی خسته که از حاجت خود می ترسم
همچو طوطی به لبم ذکر و به دل یاد تو شد
وه خدایا! من از این طاعت خود می ترسم
گرچه عکس تن من روی تن دیوار است
من از این سایه ی و از قامت خود می ترسم
نامههایی که نخواندی و همه در بسته
تو چه کردی که من از پاکت خود می ترسم
خوره افتاده به جانم که کجایی هر روز
من از این اشک و از این آفت خود می ترسم
عادت من شده هر شب به خدا زل بزنم !
چه کنم چونکه از این عادت خود می ترسم
نگرانم که در این خلوت خود سکته کنم
من از این مرگ غریب بابت خود می ترسم
۵.۷k
۱۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.