سان یک خواهر داره یعنی همه این و می گن و از اول باهم بزرگ
سان یک خواهر داره یعنی همه این و می گن و از اول باهم بزرگ شدند
فلوریس ، خواهر سان که ۱ ماه ازش بزرگ تر هست
در دربار سلطنتی همه چیز بعد از ۷ سال که از اون جنگ وحشتناک می گزاشت آروم بود
حالا معلم های سلطنتی یکی یکی با گذشت هر یک ساعت وارد اتاق می شدند و به شاهزاده ها
(فلوریس و سان) درس می دادند
دختری پشت پنجره به اتاق نگاه می کرد
و سان متوجه این موضوع شد
اون دختر تقریبا هر روز قبل اینکه سرو کله یکی از کارگرا پیدا بشه اونجا بود و به ما گوش می سپرد و امروز هم تا درس ادبیات کنارمون بود و من چیزی نمی گفتم
فکر کنم خیلی دوست داره باهامون باشه
اما هی هی هی ... تا موقعی که ریاضی شروع می شه خودش می ره فکر کنم اصلا ریاضی دوست نداره و بعد خندید
...
مون
هاه ای کاش من هم شاهزاده بودم اون وقت خوندن و نوشتن یاد می گرفتم و می تونستم داستان های زیادی درمورد شاهزاده خانم ها بنویسم اما فکر نکنم ندیمه ها جایی داشته باشن
هوممم
مون : آخخخ دردم گرفت
ندیمه : به جای این خیال بافی ها برو آشپز خونه و تی بکشم
مون : بله چشم خانم
و مون از پنجره کنار رفت و سان متوجه همه چی شد
معلم : آفرین فلوریس جان خیلی عالی بود پس اینم یک ۲۰ ... سان ؟ .. شاهزاده سان ؟!!!!
سان : آه معذرت می خوام بله ؟
معلم : شما فقط به ۱۶ تای اول جواب درست دادید پس نمره شما ۱۶ هست
سان : همیشه از این عدد متنفر بودم
معلم : چی زی گفتید شاهزاده ؟
سان : نه استاد
معلم : اوهوم باش
...
بعد از کلاس
سان : باید بفهمم اون دختر کی هست فکر کنم اون ندیمه اسم آشپز خونه رو آورد پس اگر اینطور باشه الان تو آشپزخونه هست
درو باز کرد دختری با جارو دید که برای خودش با بشقاب و چنگال های صحبت می کرد
من از اون قسمت آشپزخونه که همش موش داره اصلا خوشم نمی یاد با این وجود چند تا پله رفتم پایین
خیلی تاریک بود و فقط از بالا به پایین نور می رفت و خوب توی زیر زمین که نمی شه پنجره گذاشت
تا به در رسیدم یکم سرعت و صدای پاهام و کم کردم
دستم و روی در قدیمی حنایی رنگ گذاشتم و آروم هلش دادم .
درست دیدم همون دختر با موهای سفید که زیرش موهای با رگه های مشکی داشت .
متوجه ورودم نشد ... البته منم نمی خواستم وسط خیال پردازی هاش وارد شم پس صبر کردم تا تمومش کنه
....
مون :
موش های خوبم همون طور که می گفتم داستان شاهزاده خانم من با بقیه شاهزاده ها فرق می کنه
می دونید فرقش چیه ؟
اینکه همه ی شاهزاده ها .. شاهزاده به دنیا میان ، به عنوان شاهزاده جوان درس می خونه و به عنوان شاهزاده عاقل و بالغ ازدواج می کنه و زمانی هم که پدر و مادرش فوت می کنه می شه ملکه
اما نه داستان من این قدر بی رحم نیست .
فلوریس ، خواهر سان که ۱ ماه ازش بزرگ تر هست
در دربار سلطنتی همه چیز بعد از ۷ سال که از اون جنگ وحشتناک می گزاشت آروم بود
حالا معلم های سلطنتی یکی یکی با گذشت هر یک ساعت وارد اتاق می شدند و به شاهزاده ها
(فلوریس و سان) درس می دادند
دختری پشت پنجره به اتاق نگاه می کرد
و سان متوجه این موضوع شد
اون دختر تقریبا هر روز قبل اینکه سرو کله یکی از کارگرا پیدا بشه اونجا بود و به ما گوش می سپرد و امروز هم تا درس ادبیات کنارمون بود و من چیزی نمی گفتم
فکر کنم خیلی دوست داره باهامون باشه
اما هی هی هی ... تا موقعی که ریاضی شروع می شه خودش می ره فکر کنم اصلا ریاضی دوست نداره و بعد خندید
...
مون
هاه ای کاش من هم شاهزاده بودم اون وقت خوندن و نوشتن یاد می گرفتم و می تونستم داستان های زیادی درمورد شاهزاده خانم ها بنویسم اما فکر نکنم ندیمه ها جایی داشته باشن
هوممم
مون : آخخخ دردم گرفت
ندیمه : به جای این خیال بافی ها برو آشپز خونه و تی بکشم
مون : بله چشم خانم
و مون از پنجره کنار رفت و سان متوجه همه چی شد
معلم : آفرین فلوریس جان خیلی عالی بود پس اینم یک ۲۰ ... سان ؟ .. شاهزاده سان ؟!!!!
سان : آه معذرت می خوام بله ؟
معلم : شما فقط به ۱۶ تای اول جواب درست دادید پس نمره شما ۱۶ هست
سان : همیشه از این عدد متنفر بودم
معلم : چی زی گفتید شاهزاده ؟
سان : نه استاد
معلم : اوهوم باش
...
بعد از کلاس
سان : باید بفهمم اون دختر کی هست فکر کنم اون ندیمه اسم آشپز خونه رو آورد پس اگر اینطور باشه الان تو آشپزخونه هست
درو باز کرد دختری با جارو دید که برای خودش با بشقاب و چنگال های صحبت می کرد
من از اون قسمت آشپزخونه که همش موش داره اصلا خوشم نمی یاد با این وجود چند تا پله رفتم پایین
خیلی تاریک بود و فقط از بالا به پایین نور می رفت و خوب توی زیر زمین که نمی شه پنجره گذاشت
تا به در رسیدم یکم سرعت و صدای پاهام و کم کردم
دستم و روی در قدیمی حنایی رنگ گذاشتم و آروم هلش دادم .
درست دیدم همون دختر با موهای سفید که زیرش موهای با رگه های مشکی داشت .
متوجه ورودم نشد ... البته منم نمی خواستم وسط خیال پردازی هاش وارد شم پس صبر کردم تا تمومش کنه
....
مون :
موش های خوبم همون طور که می گفتم داستان شاهزاده خانم من با بقیه شاهزاده ها فرق می کنه
می دونید فرقش چیه ؟
اینکه همه ی شاهزاده ها .. شاهزاده به دنیا میان ، به عنوان شاهزاده جوان درس می خونه و به عنوان شاهزاده عاقل و بالغ ازدواج می کنه و زمانی هم که پدر و مادرش فوت می کنه می شه ملکه
اما نه داستان من این قدر بی رحم نیست .
۵.۷k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.