عشق تموم نشدنی.
Part 3
لیزگه :وقتی ایلول گفت داداشمه انقدر تو دلم ذوق زده بودم
بعد داشتم میرفتم سر کلاس که اون پسره که اسمش امیر بود دستم رو گرفت و بردتم تو انباری و داشت سعی میکرد .لب.هم.رو.ببوسه.
ییعیت :استاد بوراک بهم گفت که برم انباری چند تا وسیله بیارم و دیدم امیر داره سعی میکنه به.لیزگه.تجاوز.کنه. سری رفتم و پرتش کردم کنار
لیزگه:وای مرسی
ییعیت: خواهش میکنم ولی باید به مدیر بگیم
لیزگه :باشه
داستان از زبون ییعیت👇
لیزگه رو بردم اتاق مدیر ولی لیزگه خجالت کشید و نتونست بگه و من بجاش گفتم
داستا از زبون ییعیت تموم شد
استاد بوراک:این امیر دیگه شورشو درآورده
شما ها برید سر کلاس
ییعیت و لیزگه:باشه
رفتیم سر کلاس کسی تو کلاس نبود
لیزگه میترسید چون میز عقبی امیر بود
ییعیت:خوبی
لیزگه:میترسم چون میز عقبی امیرم
ییعیت :بیا کنار من بشین
لیزگه:باشه
رفتن نشستن تا بقیه اومدن
امیر:نگاهی به پشتم انداختم دیدم لیزگه پیش ییعیت نشسته زیر لب گفتم اه اگه ییعیت نمیومد میتونستم .به.لیزگه.تجاوز.کنم. اوف
لیزگه بعد که مدرسه تموم شد ایلول گفت برم خونه اونا منم قبول کردم و رفتم داشتیم با ماشین ییعیت میرفتیم
پیاده شدیم و رفتیم تو خونه 🏠
ایلول :لیزگه تو برو اتاق من ی دوش بگیر بعد ی لباس ببپوش من باید برم
لیزگه:ا ایلول کجا
ایلول :من رفتم
لیزگه رفتم ی اتاقی فکر کردم اتاق ایلوله رفتم ی دوش گفتم و وقتی درومدم دیدم که ییعیت منو دید و تعجب کرد
ییعیت :وای لیزگه تو اینجا چیکار میکنی
لیزگه:مگه اینجا اتاق ایلول نیست
ییعیت :ام نه اینجا اتاق منه
لیزگه:وای ببخشید
ییعیت:آشکار نداره بیا تا اتاق ایلول رو بهت نشون بدم برو لباست رو عوض کن و بیا ی قهوه بخوریم☕️
لیزگه:باشه لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین دیدم ییعیت داره قهوه درست میکنه
رفتم پیشش و داشتیم قهوه میخوردیم که گفت
ییعیت :لیزگه تو دوست پسر داری
لیزگه:نه تو چی
ییعیت :منم نه
لیزگه: برای چی پرسیدی
ییعیت:لیزگه من ازت خوشم میاد
لیزگه:چی
ییعیت:میدونم برات عجیبه تو ی روز ولی...
لیزگه:نزاشتم حرفش تموم بشه و .لباش.رو.بوسیدم.
ییعیت:😲
لیزگه:منم ازت خوشم میاد
ییعیت:واقعا
لیزگه:آره
ییعیت:رفت سمت لیزگه و بعدش.بوقققققققققققققققققق.سانسور.
پارت بعدی رو بزارم
اصکی ممنوع 🚫 🚫
لایک و کامنت فراموش نشههههههه
لیزگه :وقتی ایلول گفت داداشمه انقدر تو دلم ذوق زده بودم
بعد داشتم میرفتم سر کلاس که اون پسره که اسمش امیر بود دستم رو گرفت و بردتم تو انباری و داشت سعی میکرد .لب.هم.رو.ببوسه.
ییعیت :استاد بوراک بهم گفت که برم انباری چند تا وسیله بیارم و دیدم امیر داره سعی میکنه به.لیزگه.تجاوز.کنه. سری رفتم و پرتش کردم کنار
لیزگه:وای مرسی
ییعیت: خواهش میکنم ولی باید به مدیر بگیم
لیزگه :باشه
داستان از زبون ییعیت👇
لیزگه رو بردم اتاق مدیر ولی لیزگه خجالت کشید و نتونست بگه و من بجاش گفتم
داستا از زبون ییعیت تموم شد
استاد بوراک:این امیر دیگه شورشو درآورده
شما ها برید سر کلاس
ییعیت و لیزگه:باشه
رفتیم سر کلاس کسی تو کلاس نبود
لیزگه میترسید چون میز عقبی امیر بود
ییعیت:خوبی
لیزگه:میترسم چون میز عقبی امیرم
ییعیت :بیا کنار من بشین
لیزگه:باشه
رفتن نشستن تا بقیه اومدن
امیر:نگاهی به پشتم انداختم دیدم لیزگه پیش ییعیت نشسته زیر لب گفتم اه اگه ییعیت نمیومد میتونستم .به.لیزگه.تجاوز.کنم. اوف
لیزگه بعد که مدرسه تموم شد ایلول گفت برم خونه اونا منم قبول کردم و رفتم داشتیم با ماشین ییعیت میرفتیم
پیاده شدیم و رفتیم تو خونه 🏠
ایلول :لیزگه تو برو اتاق من ی دوش بگیر بعد ی لباس ببپوش من باید برم
لیزگه:ا ایلول کجا
ایلول :من رفتم
لیزگه رفتم ی اتاقی فکر کردم اتاق ایلوله رفتم ی دوش گفتم و وقتی درومدم دیدم که ییعیت منو دید و تعجب کرد
ییعیت :وای لیزگه تو اینجا چیکار میکنی
لیزگه:مگه اینجا اتاق ایلول نیست
ییعیت :ام نه اینجا اتاق منه
لیزگه:وای ببخشید
ییعیت:آشکار نداره بیا تا اتاق ایلول رو بهت نشون بدم برو لباست رو عوض کن و بیا ی قهوه بخوریم☕️
لیزگه:باشه لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین دیدم ییعیت داره قهوه درست میکنه
رفتم پیشش و داشتیم قهوه میخوردیم که گفت
ییعیت :لیزگه تو دوست پسر داری
لیزگه:نه تو چی
ییعیت :منم نه
لیزگه: برای چی پرسیدی
ییعیت:لیزگه من ازت خوشم میاد
لیزگه:چی
ییعیت:میدونم برات عجیبه تو ی روز ولی...
لیزگه:نزاشتم حرفش تموم بشه و .لباش.رو.بوسیدم.
ییعیت:😲
لیزگه:منم ازت خوشم میاد
ییعیت:واقعا
لیزگه:آره
ییعیت:رفت سمت لیزگه و بعدش.بوقققققققققققققققققق.سانسور.
پارت بعدی رو بزارم
اصکی ممنوع 🚫 🚫
لایک و کامنت فراموش نشههههههه
۲۹۵
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.