ماه عشق پارت ۷
#مایا
لبامو از رو صفحه ی گوشی برداشتم کوک:خوب دیگه برو بگیر بخواب فردا میبینمت من:باشه بای کوک:بای گوشیو قطع کردم گذاشتم کنار نمیدونم چرا همش میخندیدم نیم ساعت نشد جونگ کوک پیام داد من:ای خدا کوک:ببخشید دوباره اومدم خواب که نبودی من:نه نیم ساعت نشده قطع کردی کوک:چیکار کنم دلم برات تنگ شده من:انقدر زود کوک:درک نمیکنی که من:برو بگیر بخواب کوک:بخوابم بعد خوابتو رو ببینم من:آره کوک:باشه من:بای کوک:بای دیگه واقعا رفت همین که چشمامو بستم خوابم برد و گوشی از تو دستم افتاد صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدم امروزم ورزش داشتیم و باید لباس میبردم پاشدم صبحونمو خوردم کمرم بخاطر اون ضربه درد میکرد من:آه دختریه عوضی صبحونمو خوردم که زنگ در خونم خورد رفتم ازتو چشمی نگاه کردم جونگ کوک بود یکم سر به سرش گذاشتم من:کیه کوک:منم من:شما کوک:مایا درو باز کن من:چرا باید در و باز کنم کوک:حالت خوبه میخوام ببینمت من:برای چی میخوای ببینیم کوک:مایا در میکنی یا نه من:نه کوک:پس میشگونمش رفت عقب منم قبل از اینکه بخواد بکوبه به در درو باز کردم یعنی دویید اومد در وا کردم اتاقم تقریبا جلوی در بود اومد چنان با کله با سرعت رفت تو اتاق که فکر کنم افتاد رو عروسکام من:☺😂😂😂😂 کوک:مایا تو روحت من:☺😂😂 کوک:میخندی من:آره کوک:خفت میکنم من:هاننن کوک:خفت میکنم اینجوری کیخخخخخ 😐 پاشد ازرو عروسکام اومد سمت من کوک:هنوز نفهمیدی سربه سر کی گذاشتی من:بابا کاری نکردم میخواستم در خونمون خراب نشه من میرفتم عقب اون میومد جلو من:غلط کردم ترسیده بودم که پشتم خورد به در چون پشتم در بود یه دستشو گذاشت کنارم من:جونگ کوک غلط کردم کوک:غلط نکن من:بابا شوخی سرت نمیشه ها کوک:نه نمیشه سرمو گرفتم اونور نگاش نکرد که یه دستشو برد سمت صورتم صورتمو برگردوند سمت خودش و دستشو برد سمت کمرم کشیدم چسبوندم به خودش بعد لباشو محکم چسبوند رو لبام و لبامو گاز گرفت (بگم الان لبش زخم میشه بعد باید جواب پس بده😑) من:آ..یی نک..ن ل..بم در...د گر..فت کوک:تن...بی..هته من:غل...ط کر..دم دی...گه نم....یک..نم فق...ط و..ل ک.ن خو..ن او..مد دندوناشو برداشت لبام خونی شد من:پسر خیلی وحشی کوک:نظر لطفته لباتو پاک کن بریم من:دیرکردیم خاک بر سرم کوک:اوه بریم لبم پاک کردم با جونگ کوک رفتیم مدرسه خوب شد به موقع رسیدیم رفتیم تو کلاس نشستیم کوک:من با تهیونگ حرف میزنم بیای پیشم من:خوب فقط مشکل استاد کوک:استاد هیچ زری نمیزنه 😐 من:خیله خوب رفت با تهیونگ حرف زد کوک:تهیونگ بلند نشی بلندت میکنم برو جا قبلی مایا بشین تهیونگ:ایششش باشه میرم کوک:هوم تهیونگ رفت جا من نشست منم رفتم پیش جونگ کوک که میا اومد یه نگاه به ما دو تا کرد ولی بعد رفت سرجاش رسما همه میدونستن ما باهم دوستیم
لبامو از رو صفحه ی گوشی برداشتم کوک:خوب دیگه برو بگیر بخواب فردا میبینمت من:باشه بای کوک:بای گوشیو قطع کردم گذاشتم کنار نمیدونم چرا همش میخندیدم نیم ساعت نشد جونگ کوک پیام داد من:ای خدا کوک:ببخشید دوباره اومدم خواب که نبودی من:نه نیم ساعت نشده قطع کردی کوک:چیکار کنم دلم برات تنگ شده من:انقدر زود کوک:درک نمیکنی که من:برو بگیر بخواب کوک:بخوابم بعد خوابتو رو ببینم من:آره کوک:باشه من:بای کوک:بای دیگه واقعا رفت همین که چشمامو بستم خوابم برد و گوشی از تو دستم افتاد صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدم امروزم ورزش داشتیم و باید لباس میبردم پاشدم صبحونمو خوردم کمرم بخاطر اون ضربه درد میکرد من:آه دختریه عوضی صبحونمو خوردم که زنگ در خونم خورد رفتم ازتو چشمی نگاه کردم جونگ کوک بود یکم سر به سرش گذاشتم من:کیه کوک:منم من:شما کوک:مایا درو باز کن من:چرا باید در و باز کنم کوک:حالت خوبه میخوام ببینمت من:برای چی میخوای ببینیم کوک:مایا در میکنی یا نه من:نه کوک:پس میشگونمش رفت عقب منم قبل از اینکه بخواد بکوبه به در درو باز کردم یعنی دویید اومد در وا کردم اتاقم تقریبا جلوی در بود اومد چنان با کله با سرعت رفت تو اتاق که فکر کنم افتاد رو عروسکام من:☺😂😂😂😂 کوک:مایا تو روحت من:☺😂😂 کوک:میخندی من:آره کوک:خفت میکنم من:هاننن کوک:خفت میکنم اینجوری کیخخخخخ 😐 پاشد ازرو عروسکام اومد سمت من کوک:هنوز نفهمیدی سربه سر کی گذاشتی من:بابا کاری نکردم میخواستم در خونمون خراب نشه من میرفتم عقب اون میومد جلو من:غلط کردم ترسیده بودم که پشتم خورد به در چون پشتم در بود یه دستشو گذاشت کنارم من:جونگ کوک غلط کردم کوک:غلط نکن من:بابا شوخی سرت نمیشه ها کوک:نه نمیشه سرمو گرفتم اونور نگاش نکرد که یه دستشو برد سمت صورتم صورتمو برگردوند سمت خودش و دستشو برد سمت کمرم کشیدم چسبوندم به خودش بعد لباشو محکم چسبوند رو لبام و لبامو گاز گرفت (بگم الان لبش زخم میشه بعد باید جواب پس بده😑) من:آ..یی نک..ن ل..بم در...د گر..فت کوک:تن...بی..هته من:غل...ط کر..دم دی...گه نم....یک..نم فق...ط و..ل ک.ن خو..ن او..مد دندوناشو برداشت لبام خونی شد من:پسر خیلی وحشی کوک:نظر لطفته لباتو پاک کن بریم من:دیرکردیم خاک بر سرم کوک:اوه بریم لبم پاک کردم با جونگ کوک رفتیم مدرسه خوب شد به موقع رسیدیم رفتیم تو کلاس نشستیم کوک:من با تهیونگ حرف میزنم بیای پیشم من:خوب فقط مشکل استاد کوک:استاد هیچ زری نمیزنه 😐 من:خیله خوب رفت با تهیونگ حرف زد کوک:تهیونگ بلند نشی بلندت میکنم برو جا قبلی مایا بشین تهیونگ:ایششش باشه میرم کوک:هوم تهیونگ رفت جا من نشست منم رفتم پیش جونگ کوک که میا اومد یه نگاه به ما دو تا کرد ولی بعد رفت سرجاش رسما همه میدونستن ما باهم دوستیم
۱۹.۸k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.