میای خونه. خستگی یه شیفت خیلی سخت رو میذاری دم در.
میای خونه. خستگی یه شیفت خیلی سخت رو میذاری دم در.
باید خودتو مشغول کنی. مثل تمام روزها و شبهای دو هفته گذشته.
باید یادت بره...
کتاب و جزوه های زبانت رو باز میکنی و مشغول میشی...
مینویسی، گوش میدی... اما ساکتی... ساکت ساکت...
بغض داره خفه ات میکنه...
اما ساکتی... آروم دست میبری زیر گلو... درد داره... خیلی زیاد...
دوباره مینویسی... بغض میکنی...
دلت میخواد زودتر شب بشه تا بتونی گریه کنی...
شب شده...
همه دور سفره نشستند... حالا دیگه فشار بغض از کنترل داره خارج میشه...
نگرانی اشکات بی هوا بیاد و....
بهونه میاری: من خیلی گرسنه نیستم. بیمارستان غذا زیاد خوردم...
میپری دستشویی به بهانه مسواک...
بغض فشار میاره...
اوضاع از کنترلت خارج میشه...
شروع میکنی گریه کردن... چشمات قرمز میشه...
نکنه کسی متوجه بشه؟!
هی مشت مشت آب میزنی به صورتت...
گریه ها رو با بغض فرومیدی...
میای بیرون و لبخند میزنی...
دستت بی اراده میره سمت گلو...
#خاص
باید خودتو مشغول کنی. مثل تمام روزها و شبهای دو هفته گذشته.
باید یادت بره...
کتاب و جزوه های زبانت رو باز میکنی و مشغول میشی...
مینویسی، گوش میدی... اما ساکتی... ساکت ساکت...
بغض داره خفه ات میکنه...
اما ساکتی... آروم دست میبری زیر گلو... درد داره... خیلی زیاد...
دوباره مینویسی... بغض میکنی...
دلت میخواد زودتر شب بشه تا بتونی گریه کنی...
شب شده...
همه دور سفره نشستند... حالا دیگه فشار بغض از کنترل داره خارج میشه...
نگرانی اشکات بی هوا بیاد و....
بهونه میاری: من خیلی گرسنه نیستم. بیمارستان غذا زیاد خوردم...
میپری دستشویی به بهانه مسواک...
بغض فشار میاره...
اوضاع از کنترلت خارج میشه...
شروع میکنی گریه کردن... چشمات قرمز میشه...
نکنه کسی متوجه بشه؟!
هی مشت مشت آب میزنی به صورتت...
گریه ها رو با بغض فرومیدی...
میای بیرون و لبخند میزنی...
دستت بی اراده میره سمت گلو...
#خاص
۴.۸k
۲۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.