عشق مدرسه ای پارت آخر
چهار ماه بعد
ا/ت: کوک میشه برام آب بیاری
کوک: باشه عزیزم
کوک: بفرمایید
کوک: این بچه کی به دنیا میاد
ا/ت: به زودی .....اههههه کوکککک
کوک: چیه
ا/ت: بچه داره به دنیا میاد
ویو کوک
زود ا/ت رو سوار ماشین کردم و گذاشتم تو ماشین سریع میرفتم وقتی رسیدیم به بیمارستان به یه پرستار گفتم سریع یه برانکارد آوردن و گذاشتنش رو برانکارد و بردنش اتاق عمل منم پشت اتاق عمل وایستاده بودم به پدر و مادرامون هم زنگ زدیم و به میا هم زنگ زدیم و سریع خودشون رو رسوندن دیدم بعد مدتی دیدم دو تا نوزاد خوشگل اومدن بیرون دختره خیلی شبیه ا/ت بود و پسره شبیه من خیلی ناز بودن
کوک: میتونم همسرم رو ببینم
پرستار : بله بچه هات هم ببر پیشش
کوک: ممنون
با بچه ها رفتم پیش ا/ت دیدم بهوش اومده بود
کوک: ا/ت خوبی
ا/ت: آره ..آییی
کوک: تکون نخور
ا/ت: باشه
کوک: ببین کیا رو آوردم
ا/ت: وای خدا چه نازن
کوک: اسماشون رو چی بزاریم
ا/ت و کوک: اسم دختره لانا و اسم پسره لیام...عالیه
ا/ت: بچه هامون خیلی نازن پسره شبیه توئه کوک
کوک: و دختره شبیه توئه ا/ت
پنج سال بعد
لانا : واو چه داستانی
لیام: مامان من یه خواهر و برادر دیگه هم میخوام
لانا: آره
ا/ت: امممم
کوک: منم به مامانت میگم اما گوش نمیکنه
لانا: مامان بچه چطوری میاد
کوک و ا/ت: امممممممم
لیام: بلاخره چی
کوک: با دعا
لانا و لیام: هاااا
ا/ت: دعا کردیم و شما قند عسل ها به دنیا اومدیم
لانا: واقعا
ا/ت: آره عزیزم
کوک: برین بازی کنیم
لانا و لیام: باشه
کوک: هوففف...نزدیک بود حرفشون رو بکنن تو باشم
ا/ت: آره نمیشه گفت وقتی هم که کار کاره خودت باشه
کوک: عه خب میخواستم بابا بشم مگه تقصیرمه
ا/ت: باشه باشه
و اونا تا آخر عمرشون به خوبی و خوشی زندگی کردند🥺🥺❤️❤️😘😘
داریم صد پنجاه تایی میشیم پیشاپیش مبارک🎉🎉🥳🥳😘😘
ا/ت: کوک میشه برام آب بیاری
کوک: باشه عزیزم
کوک: بفرمایید
کوک: این بچه کی به دنیا میاد
ا/ت: به زودی .....اههههه کوکککک
کوک: چیه
ا/ت: بچه داره به دنیا میاد
ویو کوک
زود ا/ت رو سوار ماشین کردم و گذاشتم تو ماشین سریع میرفتم وقتی رسیدیم به بیمارستان به یه پرستار گفتم سریع یه برانکارد آوردن و گذاشتنش رو برانکارد و بردنش اتاق عمل منم پشت اتاق عمل وایستاده بودم به پدر و مادرامون هم زنگ زدیم و به میا هم زنگ زدیم و سریع خودشون رو رسوندن دیدم بعد مدتی دیدم دو تا نوزاد خوشگل اومدن بیرون دختره خیلی شبیه ا/ت بود و پسره شبیه من خیلی ناز بودن
کوک: میتونم همسرم رو ببینم
پرستار : بله بچه هات هم ببر پیشش
کوک: ممنون
با بچه ها رفتم پیش ا/ت دیدم بهوش اومده بود
کوک: ا/ت خوبی
ا/ت: آره ..آییی
کوک: تکون نخور
ا/ت: باشه
کوک: ببین کیا رو آوردم
ا/ت: وای خدا چه نازن
کوک: اسماشون رو چی بزاریم
ا/ت و کوک: اسم دختره لانا و اسم پسره لیام...عالیه
ا/ت: بچه هامون خیلی نازن پسره شبیه توئه کوک
کوک: و دختره شبیه توئه ا/ت
پنج سال بعد
لانا : واو چه داستانی
لیام: مامان من یه خواهر و برادر دیگه هم میخوام
لانا: آره
ا/ت: امممم
کوک: منم به مامانت میگم اما گوش نمیکنه
لانا: مامان بچه چطوری میاد
کوک و ا/ت: امممممممم
لیام: بلاخره چی
کوک: با دعا
لانا و لیام: هاااا
ا/ت: دعا کردیم و شما قند عسل ها به دنیا اومدیم
لانا: واقعا
ا/ت: آره عزیزم
کوک: برین بازی کنیم
لانا و لیام: باشه
کوک: هوففف...نزدیک بود حرفشون رو بکنن تو باشم
ا/ت: آره نمیشه گفت وقتی هم که کار کاره خودت باشه
کوک: عه خب میخواستم بابا بشم مگه تقصیرمه
ا/ت: باشه باشه
و اونا تا آخر عمرشون به خوبی و خوشی زندگی کردند🥺🥺❤️❤️😘😘
داریم صد پنجاه تایی میشیم پیشاپیش مبارک🎉🎉🥳🥳😘😘
۲.۷k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.