زندگی نامه شهید میرافضلی
زندگینامه شهید میرافضلی
سید حمید میرافضلی در یکی از روزهای سرد زمستانی سال 1335 شمسی- روز هفدهم بهمن ماه- در شهرستان رفسنجان در محله قطب آباد دیده به جهان گشود. پدر و مادر او هردو از سادات خوشنام و آبرومند این شهر بوده و هستند که اصالتاً از خانواده های یزدی بوده و سالهاست که ساکن رفسنجان می باشند و سید حمید پنجمین فرزند پسر این خانواده بود وی درکودکی چنان که مرسوم خانواده های مذهبی بود ، به مکتب سپرده شده و اصول و فرایض و عبادات دینی را نزد مادر مؤمنه خود فرا گرفت و سپس وارد دبستان حکمت شد که یکی از قدیمیترین مدارس شهر می باشد و اکنون به نام شهید سید محمدرضا میرافضلی یکی دیگر از فرزندان این خانواده مزین است.
سید حمید پس از گذراندن دورۀ ابتدایی که مطابق نظام آموزشی آن زمان شش کلاس بود ، وارد دبیرستان اقبال سابق و دکتر شریعتی فعلی گردید و در رشته فرهنگ و ادب به تحصیل پرداخت و چندی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دیپلم خود را در این رشته دریافت کرد. در این سالها ، جوانان این مملکت خود فروختگی فرهنگی و اقتصادی رژیم پهلوی هویت اسلامی و انسانی خود را از دست رفته می دیدند ، در پرتو سخنرانیها و رهنمودهای روشنگرانه حضرت امام خمینی رهبر فقید انقلاب قدس الله سره الشریف به درک و شعوری تازه از مفهوم دین و مذهب ، و وارستگی از قیودات مادی و نفسانی نایل آمدند ، و کوچه های و خیابانهای شهر شهر این کشور را با فریادهای معترضانه خود آکندند. یکی از این جوانان روشن بین سید محمدرضا میرافضلی برادر بزرگتر سید حمید بود که با تمام وجود خود ژرفای کلام امام را دریافته بود و دردشناسانه و از سرآگاهی به فعالیتهای ضد رژیم می پرداخت. روشنگریها انقلابی او مزدوران خود فروخته و سرسپردن، رژیم را چنان بر آشفته کرده بود که سر از عجز و ناتوانی قلب تپنده و بی قرار او را در اولین روز از آذر ماه 1357 با گلوله ای سربی هدف قرار دادند تا بلکه فریادهای حق طلبانه او را خاموش کنند . اما غافل از این که « این چراغی است کزین خانه بدان برند» و خون گلگلون و منور او ، روشنی بخش راه دیگر جوانان خواهد شد .
شهادت سید محمد رضا میرافضلی در آن روزهای تاریک و ظلمانی یکی از بزرگترین ، روشنترین و سرنوشت سازترین وقایع زندگی سید حمید بود تا او را از خواب برآشوبد و به خود آورد و چشمان او را به سمت فردایی سبز و شکوفنده بگشاید ؛ و سکوت او را به فریادی انقلابی بدل سازد و در جرگه دیگر جوانان پرشور و شهر به خیابانها بکشد . اوج این حرکتها به زیرآوردن مجسمه بی وقار شاه منحوس از سکوی میدان شهر بود که ابهت پوشالی این مهرۀ بی اداره و سرسپردۀ غرب را فرو ریخت و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در روز 22 بهمن سال 1375 به نظام سلطنتی او در کشور رادمان و آزاد مردان پایان داد .
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی سید حمید با ذهنی روشن و مستعد برای ادامه تحصیل به کرمان رفت و در دانشسرای راهنمایی تحصیلی کرمان به مدت دو سال در رشته علوم انسانی به تحصیل پرداخت و در شهریور ماه 1359 ، سید حمید که می بایست برای تدریس به یکی از مدارس استان کرمان رود به صف جهادگران پیوست و برای نبرد با ارتش تاریکی راهی جبهه های نور شد . در ماههای اولیه جنگ که میهن عزیزمان بر اثر تحولات ناشی ازبروز انقلاب هنوز صاحب ارتش منسجم یکپارچه نبود ، دفاع از مرزهای اسلامی و جلوگیری از پیشروی ارتش تا به دندان مسلح بعثی ، به شکلی خودجوش و توسط جوانان غیوری که از سراسرکشور به انگیزۀ حفظ دین خود راهی خاک خوزستان شده بودند صورت می گرفت ؛ جوانانی که با کمترین تجهیزات و مهمات و حداقل آموزش اما با دل و جانی سرشار از عشق و علاقه به کیان سرزمین خود و انقلاب اسلامی با چنگ و دندان در برابر سپاهیان شیطان ایستادند و از جان خود گذشتند .
سید حمید از ابتدای جنگ وارد ستاد ابوعبدالهادی کرمی از روحانیون انقلابی آن زمان شد و زیر نظر وی آموزشهای سخت و فشرده ای از سر گذراند و با شرکت در چندین عملیات چریکی آماده و آزموده شد . ستاد شیخ هادی و ستاد شهید چمران از جمله ستادهایی بود که با ساماندهی جوانان داوطلب ، جنگهای نامنظم چریکی را پایه گذاری کردند و ضربات مهلکی بر پیکر دشمن وارد آوردند . در نخستین روزهای سال 1360 بنا به تشخیص مسئولان نظامی ، ستاد شیخ هادی منحل شد و تعدادی از نیروهای تحت امر این ستاد ـ از جمله سید حمیدـ به سپاه حمیدیه که یکی از جبهه های اصلی مبارزه با ارتش بعث به شمار می رفت پیوستند ، در آن ایام به طور معمول گروههای داوطلب مردمی که از شهرهای مختلف کشور به جبهه های نبرد می آمدند ، پس از آنکه در یک یا دو عملیات به کار گرفته می شدند به پشت جبهه مراجعت می کردند و جای آنها را نیروهای تازه نفس دیگر می گرفتند ، اما سید حمید که جبهه های جنگ برای او برای به شکل
سید حمید میرافضلی در یکی از روزهای سرد زمستانی سال 1335 شمسی- روز هفدهم بهمن ماه- در شهرستان رفسنجان در محله قطب آباد دیده به جهان گشود. پدر و مادر او هردو از سادات خوشنام و آبرومند این شهر بوده و هستند که اصالتاً از خانواده های یزدی بوده و سالهاست که ساکن رفسنجان می باشند و سید حمید پنجمین فرزند پسر این خانواده بود وی درکودکی چنان که مرسوم خانواده های مذهبی بود ، به مکتب سپرده شده و اصول و فرایض و عبادات دینی را نزد مادر مؤمنه خود فرا گرفت و سپس وارد دبستان حکمت شد که یکی از قدیمیترین مدارس شهر می باشد و اکنون به نام شهید سید محمدرضا میرافضلی یکی دیگر از فرزندان این خانواده مزین است.
سید حمید پس از گذراندن دورۀ ابتدایی که مطابق نظام آموزشی آن زمان شش کلاس بود ، وارد دبیرستان اقبال سابق و دکتر شریعتی فعلی گردید و در رشته فرهنگ و ادب به تحصیل پرداخت و چندی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دیپلم خود را در این رشته دریافت کرد. در این سالها ، جوانان این مملکت خود فروختگی فرهنگی و اقتصادی رژیم پهلوی هویت اسلامی و انسانی خود را از دست رفته می دیدند ، در پرتو سخنرانیها و رهنمودهای روشنگرانه حضرت امام خمینی رهبر فقید انقلاب قدس الله سره الشریف به درک و شعوری تازه از مفهوم دین و مذهب ، و وارستگی از قیودات مادی و نفسانی نایل آمدند ، و کوچه های و خیابانهای شهر شهر این کشور را با فریادهای معترضانه خود آکندند. یکی از این جوانان روشن بین سید محمدرضا میرافضلی برادر بزرگتر سید حمید بود که با تمام وجود خود ژرفای کلام امام را دریافته بود و دردشناسانه و از سرآگاهی به فعالیتهای ضد رژیم می پرداخت. روشنگریها انقلابی او مزدوران خود فروخته و سرسپردن، رژیم را چنان بر آشفته کرده بود که سر از عجز و ناتوانی قلب تپنده و بی قرار او را در اولین روز از آذر ماه 1357 با گلوله ای سربی هدف قرار دادند تا بلکه فریادهای حق طلبانه او را خاموش کنند . اما غافل از این که « این چراغی است کزین خانه بدان برند» و خون گلگلون و منور او ، روشنی بخش راه دیگر جوانان خواهد شد .
شهادت سید محمد رضا میرافضلی در آن روزهای تاریک و ظلمانی یکی از بزرگترین ، روشنترین و سرنوشت سازترین وقایع زندگی سید حمید بود تا او را از خواب برآشوبد و به خود آورد و چشمان او را به سمت فردایی سبز و شکوفنده بگشاید ؛ و سکوت او را به فریادی انقلابی بدل سازد و در جرگه دیگر جوانان پرشور و شهر به خیابانها بکشد . اوج این حرکتها به زیرآوردن مجسمه بی وقار شاه منحوس از سکوی میدان شهر بود که ابهت پوشالی این مهرۀ بی اداره و سرسپردۀ غرب را فرو ریخت و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در روز 22 بهمن سال 1375 به نظام سلطنتی او در کشور رادمان و آزاد مردان پایان داد .
همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی سید حمید با ذهنی روشن و مستعد برای ادامه تحصیل به کرمان رفت و در دانشسرای راهنمایی تحصیلی کرمان به مدت دو سال در رشته علوم انسانی به تحصیل پرداخت و در شهریور ماه 1359 ، سید حمید که می بایست برای تدریس به یکی از مدارس استان کرمان رود به صف جهادگران پیوست و برای نبرد با ارتش تاریکی راهی جبهه های نور شد . در ماههای اولیه جنگ که میهن عزیزمان بر اثر تحولات ناشی ازبروز انقلاب هنوز صاحب ارتش منسجم یکپارچه نبود ، دفاع از مرزهای اسلامی و جلوگیری از پیشروی ارتش تا به دندان مسلح بعثی ، به شکلی خودجوش و توسط جوانان غیوری که از سراسرکشور به انگیزۀ حفظ دین خود راهی خاک خوزستان شده بودند صورت می گرفت ؛ جوانانی که با کمترین تجهیزات و مهمات و حداقل آموزش اما با دل و جانی سرشار از عشق و علاقه به کیان سرزمین خود و انقلاب اسلامی با چنگ و دندان در برابر سپاهیان شیطان ایستادند و از جان خود گذشتند .
سید حمید از ابتدای جنگ وارد ستاد ابوعبدالهادی کرمی از روحانیون انقلابی آن زمان شد و زیر نظر وی آموزشهای سخت و فشرده ای از سر گذراند و با شرکت در چندین عملیات چریکی آماده و آزموده شد . ستاد شیخ هادی و ستاد شهید چمران از جمله ستادهایی بود که با ساماندهی جوانان داوطلب ، جنگهای نامنظم چریکی را پایه گذاری کردند و ضربات مهلکی بر پیکر دشمن وارد آوردند . در نخستین روزهای سال 1360 بنا به تشخیص مسئولان نظامی ، ستاد شیخ هادی منحل شد و تعدادی از نیروهای تحت امر این ستاد ـ از جمله سید حمیدـ به سپاه حمیدیه که یکی از جبهه های اصلی مبارزه با ارتش بعث به شمار می رفت پیوستند ، در آن ایام به طور معمول گروههای داوطلب مردمی که از شهرهای مختلف کشور به جبهه های نبرد می آمدند ، پس از آنکه در یک یا دو عملیات به کار گرفته می شدند به پشت جبهه مراجعت می کردند و جای آنها را نیروهای تازه نفس دیگر می گرفتند ، اما سید حمید که جبهه های جنگ برای او برای به شکل
۱۶.۵k
۲۶ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.