ابنبات ترش. پارت 38
ورفتم بالا و تهیونگ تمام جاهای سوختگی رو پماد سوختگی زد تا ابسه نزنه
و بعدشم چون شب بود و حال غذا پختن نداشتم. نشستیم دوتایی دور هم نون ،پنیر ،سبزی خوردیم
و می تونستم به وضوح وجود استرس رو از چهره اش بخونم
و همش حواسش پرت می شد و بهم خیره می شد و خیلی کم حرف شده بود
معمولا اینقدر موقع غذا ساکت نیست
آخرش مجبور شدم یکی بزنم تو گوشش که حواسش سر جاش بیاد
بعدشم سفره رو جمع کردم و تهیونگ برگشت خونه خودش و خوابیدیم
منم تازه اون همه ایستادن بالای گاز اثر کرده بود و پاهام درد گرفته بود و خیلی بودم و رفتم تو تخت که خوابم .
گوشیم رو روشنکردم که یکم قبل خواب برم چرت و پرت ببینم که تهیونگ برام یه تصویر فرستاد وپایین برام استیکر😳😳😳 گذاشته بود
وقتی تصوی باز شد دیدم نفسم رو تنگ کرد
تیترش این بود :
((نامزدی فیونا سوئیت کارخونه دار معروف و جانگ هوسوک ملقب به جیهوپ رسمی گشته و آنها به زودی ازدواج می کنند ))
و پایینش یه عکس از این زوج عاشق بود که هم دیگه رو بغل کردن و جیهوپ با دستش فرم قلب براش ساخته بود
و یهویی خنده عصبیم گرفت و شروع کردم بلند بلند توی فضای تاریک اتاق خندیدن و گوشی رو پرت کردم تو دیوار
با خودم تو اتاق داد زدم: به من چه؟ خوشحالم که اون کسی رو پیدا کرد که می تونه اون کسی برای اون باشه که من نمی تونستم
اصلا گور بابای همشون
و بعد پتو رو روی خودم کشیدم و سریع خوابم برد
ویو تهیونگ:
صدای ا/ت رو میشنیدم که داشت برای خودش جیغ و داد می کرد و معلوم بود داشت فشار می خورد
این موضوع دیگه تیر خلاص رو به آخرین جون درخت خشک شده عشق جیهوپ توی قلبش می زد
و اینقدر ضعیف میشه که به یکی برای قوی نگه داشتنش نیاز داشته باشه
و اون فرد منم
بالاخره اونو به دست میارم
ویو ا/ت :
صبح بیدار با صدای در بیدار شدم
و اول فکر کردم تهیونگه
یکم قیافه ام رو سر و سامون دادم سریع و از چشمی در نگاه کرد و یونگی رو دیدم
در رو باز کردم
یونگی در حالی که سرش رو پایین انداخته بود
بهم یه کارت عروسی داد
و روش رو که خوندم فهمیدم مال جیهوپه و مال هفته دیگه
یونگی به چشمام نگاهی نمی کرد و آروم در رو بست و رفت
واقعا برای جیهوپ خوشحال بودم و دوست داشتم اونو تو لباس دامادی ببینم
می دونستم ته وجودم ناراحتم ولی این حسم خودخواهی بود
چون انگار حسرت این که نتونستم جیهوپ رو بدست بیارم داشت قلبم رو سوزن سوزن می کرد و من باید به اون درد توجهی نمی کردم و برای جیهوپ خوشحال می بودم
در هر صورت باید با واقعیت کنار می اومدم
بعد رفتم و کمد لباسام رو باز کردم و یه لباس خوب برای اون روز کنار گذاشتم
بعد هم رفتم زنگ تهیونگ رو زدم که بعد مدت ها بریم بیرون نهار بخوریم
تهیونگ هم قبول کرد و رفت یه دوش بگیره و آماده بشیم
و بعدشم چون شب بود و حال غذا پختن نداشتم. نشستیم دوتایی دور هم نون ،پنیر ،سبزی خوردیم
و می تونستم به وضوح وجود استرس رو از چهره اش بخونم
و همش حواسش پرت می شد و بهم خیره می شد و خیلی کم حرف شده بود
معمولا اینقدر موقع غذا ساکت نیست
آخرش مجبور شدم یکی بزنم تو گوشش که حواسش سر جاش بیاد
بعدشم سفره رو جمع کردم و تهیونگ برگشت خونه خودش و خوابیدیم
منم تازه اون همه ایستادن بالای گاز اثر کرده بود و پاهام درد گرفته بود و خیلی بودم و رفتم تو تخت که خوابم .
گوشیم رو روشنکردم که یکم قبل خواب برم چرت و پرت ببینم که تهیونگ برام یه تصویر فرستاد وپایین برام استیکر😳😳😳 گذاشته بود
وقتی تصوی باز شد دیدم نفسم رو تنگ کرد
تیترش این بود :
((نامزدی فیونا سوئیت کارخونه دار معروف و جانگ هوسوک ملقب به جیهوپ رسمی گشته و آنها به زودی ازدواج می کنند ))
و پایینش یه عکس از این زوج عاشق بود که هم دیگه رو بغل کردن و جیهوپ با دستش فرم قلب براش ساخته بود
و یهویی خنده عصبیم گرفت و شروع کردم بلند بلند توی فضای تاریک اتاق خندیدن و گوشی رو پرت کردم تو دیوار
با خودم تو اتاق داد زدم: به من چه؟ خوشحالم که اون کسی رو پیدا کرد که می تونه اون کسی برای اون باشه که من نمی تونستم
اصلا گور بابای همشون
و بعد پتو رو روی خودم کشیدم و سریع خوابم برد
ویو تهیونگ:
صدای ا/ت رو میشنیدم که داشت برای خودش جیغ و داد می کرد و معلوم بود داشت فشار می خورد
این موضوع دیگه تیر خلاص رو به آخرین جون درخت خشک شده عشق جیهوپ توی قلبش می زد
و اینقدر ضعیف میشه که به یکی برای قوی نگه داشتنش نیاز داشته باشه
و اون فرد منم
بالاخره اونو به دست میارم
ویو ا/ت :
صبح بیدار با صدای در بیدار شدم
و اول فکر کردم تهیونگه
یکم قیافه ام رو سر و سامون دادم سریع و از چشمی در نگاه کرد و یونگی رو دیدم
در رو باز کردم
یونگی در حالی که سرش رو پایین انداخته بود
بهم یه کارت عروسی داد
و روش رو که خوندم فهمیدم مال جیهوپه و مال هفته دیگه
یونگی به چشمام نگاهی نمی کرد و آروم در رو بست و رفت
واقعا برای جیهوپ خوشحال بودم و دوست داشتم اونو تو لباس دامادی ببینم
می دونستم ته وجودم ناراحتم ولی این حسم خودخواهی بود
چون انگار حسرت این که نتونستم جیهوپ رو بدست بیارم داشت قلبم رو سوزن سوزن می کرد و من باید به اون درد توجهی نمی کردم و برای جیهوپ خوشحال می بودم
در هر صورت باید با واقعیت کنار می اومدم
بعد رفتم و کمد لباسام رو باز کردم و یه لباس خوب برای اون روز کنار گذاشتم
بعد هم رفتم زنگ تهیونگ رو زدم که بعد مدت ها بریم بیرون نهار بخوریم
تهیونگ هم قبول کرد و رفت یه دوش بگیره و آماده بشیم
۶.۷k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.