گویا همینکه در کنار اون اوقاتی سپری میشد لذت بخش بود و ار
گویا همینکه در کنار اون اوقاتی سپری میشد لذت بخش بود و ارتباط چندانی هم با مادیات نداشت
افسار نگاه قفل خوردم روی صورتشو با بی میلی روی فنجون قهوه جلوم کشیدم تا با خیال راحت کیک و قهوه شو بخوره
فنجونمو برداشتم و نزدیکی های صورتم به مرکز داغش نگاه کردم
سر انگشت هام کمی اذیت میشد ولی برام اهمیتی نداشت
مثل همیشه با ذوق توی فنجون فوت کردم
بخار با رقص گرما و عطر قهوه رو توی صورتم زد
-رضا
با اشتیاق بهش نگاه کردم
چاقو به دست قاچ بزرگ کیک توی بشقابشو ریز ریز میکرد
-مامانت میدونه؟
گنگ گفتم
+چیو
-ماجراهای پیش اومده رو...ازدواجمون؟
دستمو زیر چونم گذاشتم
+بدونه یا نه چه تفاوتی میکنه؟
اب دهنشو قورت داد
-خیلی آرِزو...
با لحن سرد و محکم توی حرفش کوبیدم
+من مسئول محقق کردن ارزوهای بقیه نیستم
قهوه داغو با جرعه های ریز ریز امتحان میکردم
با چشم های جدی بهش زل زدم نگاهم زبر بود از همون جنسی که به دانش اموزهای خاطی هدیه میدادم
چند دقیقه ای سکوت هم طعم با قهوه حکومت تلخی بپا کرده بود
اروم تر پیش رفتم
+فکر و ارزوی اون برام مهم نیست چون من نمیتونم فرمون زندگیمو بدم دست اون
-میدونم چی میگی ولی موضوع احترام هم هست...اگه ندونه فکر درستی در مورد من نمیکنه فک میکنه بی حرمتی کردیم
با لودگی تیکه بزرگی از کیکشو برداشتم و درسته توی دهنم گذاشتمش
+منو که دیدی چقد دیوونم؟؟
چشم های متعجبش زوم شده بودن روم
سر تکون داد
+مامانم هشت برابر من دیوونه تره
تلاشمو کردم که با همون دهن پر لبخندی از زبون درازی بهش بزنم
خندشو توی دهنش محصور کرد و سرشو پایین انداخت
خودم هم گاهی از خل چل بازی هام خندم میگرفت
مردمک چشم هام روی صورت خندونش فوکوس کرد با خودم حساب و کتاب کردم
صحنه ای شیرین تر از این خنده رو جایی دیده بودم؟!
خوشی دو نفره ما با ورود مادرش به کافه انقضاش سر رسید
اثری از شادی چندثانیه قبل روی صورت مضطربش نبود
من اما بی خبر از همه جا خیلی معمولی برخورد میکردم
پر از غرور و نخوت مث همیشه سلام سردی داد
-اجازه هست
بدتر از خودش صرفا برای احترام جواب دادم
+خواهش میکنم
سومین صندلی از میز چهارنفره مارو پر کرد
کیفشو روی میز گذاشت و خیره شد به چشم های من که سرتق تر از هربار دیگه بهش زل زده بودن
زیر چشمی آوا رو پاییدم
سر به زیر با انگشتای دستش بازی میکرد
صدای ضعیفش بیان کننده اوضاع قمر در عقرب پیش رو بود
-مامان خونه حرف میزنیم
خونسرد دستاشو توی هم قفل کرد و تکیه گاهی برای چونه ش ساخت
-من با اقا رضا کار دارم اوا جان
دست به سینه به صندلیم تکیه دادم
+در خدمتم
-راستش اقا رضا خودت میدونی من ادم رُکیم
توی دلم اصلاح کردم رُک نه ، بیشعور!
+بله بفرمایید
طعنه آمیز گفت
افسار نگاه قفل خوردم روی صورتشو با بی میلی روی فنجون قهوه جلوم کشیدم تا با خیال راحت کیک و قهوه شو بخوره
فنجونمو برداشتم و نزدیکی های صورتم به مرکز داغش نگاه کردم
سر انگشت هام کمی اذیت میشد ولی برام اهمیتی نداشت
مثل همیشه با ذوق توی فنجون فوت کردم
بخار با رقص گرما و عطر قهوه رو توی صورتم زد
-رضا
با اشتیاق بهش نگاه کردم
چاقو به دست قاچ بزرگ کیک توی بشقابشو ریز ریز میکرد
-مامانت میدونه؟
گنگ گفتم
+چیو
-ماجراهای پیش اومده رو...ازدواجمون؟
دستمو زیر چونم گذاشتم
+بدونه یا نه چه تفاوتی میکنه؟
اب دهنشو قورت داد
-خیلی آرِزو...
با لحن سرد و محکم توی حرفش کوبیدم
+من مسئول محقق کردن ارزوهای بقیه نیستم
قهوه داغو با جرعه های ریز ریز امتحان میکردم
با چشم های جدی بهش زل زدم نگاهم زبر بود از همون جنسی که به دانش اموزهای خاطی هدیه میدادم
چند دقیقه ای سکوت هم طعم با قهوه حکومت تلخی بپا کرده بود
اروم تر پیش رفتم
+فکر و ارزوی اون برام مهم نیست چون من نمیتونم فرمون زندگیمو بدم دست اون
-میدونم چی میگی ولی موضوع احترام هم هست...اگه ندونه فکر درستی در مورد من نمیکنه فک میکنه بی حرمتی کردیم
با لودگی تیکه بزرگی از کیکشو برداشتم و درسته توی دهنم گذاشتمش
+منو که دیدی چقد دیوونم؟؟
چشم های متعجبش زوم شده بودن روم
سر تکون داد
+مامانم هشت برابر من دیوونه تره
تلاشمو کردم که با همون دهن پر لبخندی از زبون درازی بهش بزنم
خندشو توی دهنش محصور کرد و سرشو پایین انداخت
خودم هم گاهی از خل چل بازی هام خندم میگرفت
مردمک چشم هام روی صورت خندونش فوکوس کرد با خودم حساب و کتاب کردم
صحنه ای شیرین تر از این خنده رو جایی دیده بودم؟!
خوشی دو نفره ما با ورود مادرش به کافه انقضاش سر رسید
اثری از شادی چندثانیه قبل روی صورت مضطربش نبود
من اما بی خبر از همه جا خیلی معمولی برخورد میکردم
پر از غرور و نخوت مث همیشه سلام سردی داد
-اجازه هست
بدتر از خودش صرفا برای احترام جواب دادم
+خواهش میکنم
سومین صندلی از میز چهارنفره مارو پر کرد
کیفشو روی میز گذاشت و خیره شد به چشم های من که سرتق تر از هربار دیگه بهش زل زده بودن
زیر چشمی آوا رو پاییدم
سر به زیر با انگشتای دستش بازی میکرد
صدای ضعیفش بیان کننده اوضاع قمر در عقرب پیش رو بود
-مامان خونه حرف میزنیم
خونسرد دستاشو توی هم قفل کرد و تکیه گاهی برای چونه ش ساخت
-من با اقا رضا کار دارم اوا جان
دست به سینه به صندلیم تکیه دادم
+در خدمتم
-راستش اقا رضا خودت میدونی من ادم رُکیم
توی دلم اصلاح کردم رُک نه ، بیشعور!
+بله بفرمایید
طعنه آمیز گفت
۱۲.۱k
۰۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.