فیک جیهوپ پارت ششم
+ کجا بریم؟
_ راستش ... خب می دونی چیه... مامانم.. زنگ زد گفت که ... امشب واسه شام دعوتید و بیاید خونه
فلش بک به یک ساعت قبل -->
* ( پدر هوپی)
* زنگ بزن جیهوپ و امشب دعوتشون کن و باید عذرخواهی کنی
& پسرت بعد از این همه توهین ب من حالا من باید عذر خواهی کنم؟! هه عمرا اگه قرار باشه خودشم دعوت میکنم اما اون دختره نه عمراا
* نمی دونم مشکلت چیه با این دختر
او.. خدای من.. ببین برام مهم نیس باید زنگ بزنی و باید هردوشون امشب حضور داشته باشن
* می دونی چیه؟؟!.. هیچی بیخیالش... اوکی زنگ میزنم دعوتشون میکنم اما راجب عذر خواهی باهام حرف نمی زنی
*( پوز خند)
گوشی جیهوپ زنگ خورد، مامانش بود
_ الو
&سلامم پسرم چطوری
_ سلام مامان خوبم تو خوبی بابا خوبع
&منم خوبم اونم خوبه
_ کاری داشتی
&امم.. عزیزم. امشب بیا شام بیا خونه
* ( همون لحظه پدر هوپی رو به مادرش « بیاید»)
& چیزه.. بیاید.. باهم
_ او.. ام نمی دونم فعلا بهت خبر میدم
& باشه عزیزم فعلا بای
_ بای
پایان فلش بک
+ وااای؟! فک نمی کنی این درخواستت زیادی گنده بود؟
_( نفس عمیق) ببین من فقط ازت نظر خواستم نمی خوام اتفاق دیروز پیش بیاد دوباره..
+ اوکی پس اگه نمی خوای بحثشو پیش نکش
_ باشه. ادامه ندیم
( همونطور جیهوپ داشت موهای ات و شونه میکرد و باهاش حرف میزد)
+ او راستی جیهوپ یادته یه دختره بود تو محل کارم اسمش سونیا بود؟
_ سونیا؟! نه
+ همون دختر موطلایی دیگه
_ عاهاا سونیا 😂
+ ارهه با یونجون ازدواج کردند!!
_ واقعااا؟! واییی خدا چقد خوشحال شدم
+ اون دوتا خیلی کیوت بودن
( خلاصه من حاشیه زیاد رفتم مثلا حرف بین این دو بود)
بعد ناهار :
جیهوپ زنگ زد به مادرش:
_ مامان فک نکنم امشب قرار باشه بیاین
& عوا چراااا ( تو دلش عروسی بود)
_ او یکم سردرد دارم واس همین
& باشه عزیزم خوب میشی
( گفتگو پدر و مادر هوپ)
& شنیدی که؟! گفت نمیتونم
* باشه. فکرکنم شماره ا. ت دارم بهش زنگ بزنم و خودم مستقیما دعوتش کنم
& بلهههه؟
#جیهوپ #جونگکوک #جیمین #نامجون #جین #شوگا #تهیونگ #جانگ_هوسوک #فیک #رمان #بی_تی_اس #کیپاپ #سناریو #آر_ام #آرمی
_ راستش ... خب می دونی چیه... مامانم.. زنگ زد گفت که ... امشب واسه شام دعوتید و بیاید خونه
فلش بک به یک ساعت قبل -->
* ( پدر هوپی)
* زنگ بزن جیهوپ و امشب دعوتشون کن و باید عذرخواهی کنی
& پسرت بعد از این همه توهین ب من حالا من باید عذر خواهی کنم؟! هه عمرا اگه قرار باشه خودشم دعوت میکنم اما اون دختره نه عمراا
* نمی دونم مشکلت چیه با این دختر
او.. خدای من.. ببین برام مهم نیس باید زنگ بزنی و باید هردوشون امشب حضور داشته باشن
* می دونی چیه؟؟!.. هیچی بیخیالش... اوکی زنگ میزنم دعوتشون میکنم اما راجب عذر خواهی باهام حرف نمی زنی
*( پوز خند)
گوشی جیهوپ زنگ خورد، مامانش بود
_ الو
&سلامم پسرم چطوری
_ سلام مامان خوبم تو خوبی بابا خوبع
&منم خوبم اونم خوبه
_ کاری داشتی
&امم.. عزیزم. امشب بیا شام بیا خونه
* ( همون لحظه پدر هوپی رو به مادرش « بیاید»)
& چیزه.. بیاید.. باهم
_ او.. ام نمی دونم فعلا بهت خبر میدم
& باشه عزیزم فعلا بای
_ بای
پایان فلش بک
+ وااای؟! فک نمی کنی این درخواستت زیادی گنده بود؟
_( نفس عمیق) ببین من فقط ازت نظر خواستم نمی خوام اتفاق دیروز پیش بیاد دوباره..
+ اوکی پس اگه نمی خوای بحثشو پیش نکش
_ باشه. ادامه ندیم
( همونطور جیهوپ داشت موهای ات و شونه میکرد و باهاش حرف میزد)
+ او راستی جیهوپ یادته یه دختره بود تو محل کارم اسمش سونیا بود؟
_ سونیا؟! نه
+ همون دختر موطلایی دیگه
_ عاهاا سونیا 😂
+ ارهه با یونجون ازدواج کردند!!
_ واقعااا؟! واییی خدا چقد خوشحال شدم
+ اون دوتا خیلی کیوت بودن
( خلاصه من حاشیه زیاد رفتم مثلا حرف بین این دو بود)
بعد ناهار :
جیهوپ زنگ زد به مادرش:
_ مامان فک نکنم امشب قرار باشه بیاین
& عوا چراااا ( تو دلش عروسی بود)
_ او یکم سردرد دارم واس همین
& باشه عزیزم خوب میشی
( گفتگو پدر و مادر هوپ)
& شنیدی که؟! گفت نمیتونم
* باشه. فکرکنم شماره ا. ت دارم بهش زنگ بزنم و خودم مستقیما دعوتش کنم
& بلهههه؟
#جیهوپ #جونگکوک #جیمین #نامجون #جین #شوگا #تهیونگ #جانگ_هوسوک #فیک #رمان #بی_تی_اس #کیپاپ #سناریو #آر_ام #آرمی
۴۳۲
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.