بند انگشتی من
#بند_انگشتی_من
#پارت6
دیجی: وقت تمومه
یلدا: چقدر زود!
یاسر: نکنه میخوای ازمن فرار کنی؟ (با شیطنت)
یلدا: چی نه! مگه لولوئیی من ازت فرار کنم؟
یاسر: لولو؟
یلدا: چرا هیچکی نمیدونه چیه؟ منظورم هیولائه
یاسر: آها که اینطور (با خنده)
دیجی یه آهنگ ملایم گذاشته بود که بدرد رقص دو نفره میخورد
برگشتم به سمت عموی بابام و با چشام براش خط و نشون میکشیدم.(برای یاد آوری: عموی پدرم دیجی بود)
و عمو فقط میخندید چون ازش دور بودم و نمیتونستم کاری کنم
یاسر: الان باید همو بغل کنیم؟
سرمو برگردوندم سمتش
یلدا: جان؟
یاسر: آخه آهنگش اینطوریه که
پریدم وسط حرفش
یلدا: دلیل نمیشه من تورو بغل کنم!(با عصبانیت)
یاسر: نه منظور بدی نداشتم! شرمنده
دیگه بهش نگاه نکردم
یلدا: خودکار داری؟
یاسر: خودکار؟
یلدا: آره خودکار داری یا نه
یاسر: وایستا ببینم
دست کرد تو جیبش و دنبال خودکار میگشت
یاسر: نه متاسفانه نیاوردم
خوب الان چه گلی به سرم بگیرم
وایی خدایا یه راهی جلوم بزار من نمیخوام بهم دست بزنه
بهش نگاه کردم و دنبال وسیله ای که بشه به دست بگیریش
چیزی پیدا نکردم کلافه سرم رو انداختم پایین که یاسر یه قدم اوند جلو سریع سرمو دادم بالا که مستقیم چشمم خورد به یه عینک طبی که از جیبش آویزون بود
یلدا: میشه عینکتو چند لحظه بهم قرض بدی؟
یاسر: آره بیا
سریع عینکو ازش گرفتم
داشت گیج بهم نگاه میکرد، خوب حق داشت من عینکشو میخوام چیکار؟
یاسر: میخوای بزنی به چشمات؟
یلدا: نه
یک سرشو من گرفتم و سر دیگش رو سمت یاسر گرفتم داشت همینجوری هنگ نگام میکرد که گفتم اون یکی سرشو تو بگیر
سریع گرفت و میخواست بکشه که زود تر کشیدم
یلدا: فقط نگهش دار نگفتم بگیرش لازمش ندارم که
یاسر: آها چشم
همه پسرا و دخترا و کل فامیل داشتن نگاه میکردن ولی چرا این شکلی؟
نگاهشون نگاه تحسین آمیز بود آخه واسه چی؟
ما که هنوز شروع نکردیم....
که یکی از پسرا که نمیشناختمش(مطمنم فامیل داماد بود)
بلند داد زد: درود بر نجابتت
همه برام کی کشیدن
تازه دو هزاریم جا افتاد بخاطر عینکی بود که بین خودمو یاسرگذاشته بودم که یه وقت بهم دست نزنه و دستم رو نگیره
نگاهاشون خیلی قشنگ بود
و یاسر داشت خیلی قشنگ تر نگام میکرد
دیجی: خوب دیگه یالا شروع کنید
نگامو ازش گرفتم و سریع عینکو از دستش کشیدم انگار که از حرکتم شوکه بشه یه قدم رفت عقب
یلدا: اینو که الان لازم نداریم دست من باشه وقتی قرار بود دستمو
بگیری میگیرمش سمتت اوکی؟
یاسر: اوکی
شروع کردم با ریتم آهنگ رقصیدن ولی یاسر نمیدونست باید چجوری برقصه
یلدا: خیلی راحته همون کاری رو انجام بده که من میکنم ولی
ادامه دارد...
#رمان #بند_انگشتی #بی_تی_اس #بک #فالو #کامنت #کلیپ #عاشقانه #کره #چین #خوراکی #شخصی #یلدا
#پارت6
دیجی: وقت تمومه
یلدا: چقدر زود!
یاسر: نکنه میخوای ازمن فرار کنی؟ (با شیطنت)
یلدا: چی نه! مگه لولوئیی من ازت فرار کنم؟
یاسر: لولو؟
یلدا: چرا هیچکی نمیدونه چیه؟ منظورم هیولائه
یاسر: آها که اینطور (با خنده)
دیجی یه آهنگ ملایم گذاشته بود که بدرد رقص دو نفره میخورد
برگشتم به سمت عموی بابام و با چشام براش خط و نشون میکشیدم.(برای یاد آوری: عموی پدرم دیجی بود)
و عمو فقط میخندید چون ازش دور بودم و نمیتونستم کاری کنم
یاسر: الان باید همو بغل کنیم؟
سرمو برگردوندم سمتش
یلدا: جان؟
یاسر: آخه آهنگش اینطوریه که
پریدم وسط حرفش
یلدا: دلیل نمیشه من تورو بغل کنم!(با عصبانیت)
یاسر: نه منظور بدی نداشتم! شرمنده
دیگه بهش نگاه نکردم
یلدا: خودکار داری؟
یاسر: خودکار؟
یلدا: آره خودکار داری یا نه
یاسر: وایستا ببینم
دست کرد تو جیبش و دنبال خودکار میگشت
یاسر: نه متاسفانه نیاوردم
خوب الان چه گلی به سرم بگیرم
وایی خدایا یه راهی جلوم بزار من نمیخوام بهم دست بزنه
بهش نگاه کردم و دنبال وسیله ای که بشه به دست بگیریش
چیزی پیدا نکردم کلافه سرم رو انداختم پایین که یاسر یه قدم اوند جلو سریع سرمو دادم بالا که مستقیم چشمم خورد به یه عینک طبی که از جیبش آویزون بود
یلدا: میشه عینکتو چند لحظه بهم قرض بدی؟
یاسر: آره بیا
سریع عینکو ازش گرفتم
داشت گیج بهم نگاه میکرد، خوب حق داشت من عینکشو میخوام چیکار؟
یاسر: میخوای بزنی به چشمات؟
یلدا: نه
یک سرشو من گرفتم و سر دیگش رو سمت یاسر گرفتم داشت همینجوری هنگ نگام میکرد که گفتم اون یکی سرشو تو بگیر
سریع گرفت و میخواست بکشه که زود تر کشیدم
یلدا: فقط نگهش دار نگفتم بگیرش لازمش ندارم که
یاسر: آها چشم
همه پسرا و دخترا و کل فامیل داشتن نگاه میکردن ولی چرا این شکلی؟
نگاهشون نگاه تحسین آمیز بود آخه واسه چی؟
ما که هنوز شروع نکردیم....
که یکی از پسرا که نمیشناختمش(مطمنم فامیل داماد بود)
بلند داد زد: درود بر نجابتت
همه برام کی کشیدن
تازه دو هزاریم جا افتاد بخاطر عینکی بود که بین خودمو یاسرگذاشته بودم که یه وقت بهم دست نزنه و دستم رو نگیره
نگاهاشون خیلی قشنگ بود
و یاسر داشت خیلی قشنگ تر نگام میکرد
دیجی: خوب دیگه یالا شروع کنید
نگامو ازش گرفتم و سریع عینکو از دستش کشیدم انگار که از حرکتم شوکه بشه یه قدم رفت عقب
یلدا: اینو که الان لازم نداریم دست من باشه وقتی قرار بود دستمو
بگیری میگیرمش سمتت اوکی؟
یاسر: اوکی
شروع کردم با ریتم آهنگ رقصیدن ولی یاسر نمیدونست باید چجوری برقصه
یلدا: خیلی راحته همون کاری رو انجام بده که من میکنم ولی
ادامه دارد...
#رمان #بند_انگشتی #بی_تی_اس #بک #فالو #کامنت #کلیپ #عاشقانه #کره #چین #خوراکی #شخصی #یلدا
۲.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.