پارت۷ فیک فقط به من نگاه کن
#جیمین
سر میز شام بودیم دیگه نمی تونستم تحمل کنمو سوالمو ازش نپرسم
جیمین:میگم رزی تو و خانوادت یا دوستت با اون باند آشنایی دارین؟
رزی:نه ما همیشه زندگی آرومی داشتیم هیچ وقت کار خلافی نکردیم چه برسه با یه باند تبهکار آشنا باشیم
جیمین:نمیدونی اونا چرا تورو نکشتن؟
رزی:نه خب شاید نتونستن بگیرنم
کوک:نه اونا راحت میتونستن تورو بگیرن و همراه خانوادت بکشنت ولی اینکه چرا اینکارو نکردن و تو چرا براشون مهم بودی جای تعجب داره
رزی:من چیزی در این مورد نمی دونم واقعا حتی یه بارم ندیده بودمشون
جین:خب حالا این چیزا رو به زودی میفهمیم فعلا غذا رو بخورین سرد میشه
همه:درسته
#رزی
موقع غذا خوردن یهو چشمم افتاد به کوک به یجا خیره شده بود وقتی مسیر چشمشو گرفتم فهمیدم داره به لیسا نگاه میکنه
ولی لیسا اصن حواسش نبود
باید یه صحبتی با کوک و لیسا بکنم🤭
غذا تموم شد کوک تو راهرو بود و داشت میرفت تو اتاقش که گیرش انداختم
#کوک
داشتم میرفتم تو اتاقم که یکی دستمو کشید برگشتم ببینم کیه که رزی رو دیدم
کوک:کاری با من داشتی؟
رزی:میتونم بیام تو اتاقت؟باید باهات حرف بزنم
کوک:باشه اما...
تا اومدم جملمو کامل کنم رزی رف توی اتاق و یه حیغ خفیف کشید
رزی:جییغ این چه وضع اتاقه چرا اینجا انقد شلوغههه
کوک:خب من زیاد اهل جمع جور کردن اتاق نیستم😅
رزی:آم بعدا باید به این موضوع هم رسیدگی کنم🤨خب حالا اینو ولش کن جواب منو بده از کی دوسش داری
شکه شدم😳
ن..نکنه فهمیده از لیسا خوشم میاد😳
خودم زدم به اون راها
کوک:دوس دارم؟کیو؟اشتباه میکنی من کسیو دوس ندارم🙄
رزی:سر منو کلاه نذار انقد دوسش داری که حتی جلوی دیگران هم نمی تونی بهش خیره نشی😂
کوک:وای یعنی بقیه هم فهمیدن من لیسا رو دوس دارم؟😱
رزی:دیدی اعتراف کردی؟😌
کوک:عه نه چیزه اه خب آره دوسش دارم
رزی:از کِی؟😃
کوک:از روز اولی که وارد گروه شدم شیطنتاش جذبم کرد تا اینکه هفته پیش فهمیدم عاشقشم😅
رزی:واییی هورااا ماموریت جدید پیدا کردم🤩🤭
کوک:ماموریت؟🤨
رزی:آره منو میسو همیشه تو مدرسه کسایی که همو دوس داشتن به هم میرسوندیم😓کاش هنوزم زنده بود😢
کوک:بابت دوستت متاسفم😢💔ولی چجوری میخوای اینکارو بکنی؟
رزی:خب با یه تیر دو نشون میزنیم هم کاری میکنیم اتاقت تمیز شه هم نظر لیسا رو بفهمیم😼
نظرتونو بگید😊
سر میز شام بودیم دیگه نمی تونستم تحمل کنمو سوالمو ازش نپرسم
جیمین:میگم رزی تو و خانوادت یا دوستت با اون باند آشنایی دارین؟
رزی:نه ما همیشه زندگی آرومی داشتیم هیچ وقت کار خلافی نکردیم چه برسه با یه باند تبهکار آشنا باشیم
جیمین:نمیدونی اونا چرا تورو نکشتن؟
رزی:نه خب شاید نتونستن بگیرنم
کوک:نه اونا راحت میتونستن تورو بگیرن و همراه خانوادت بکشنت ولی اینکه چرا اینکارو نکردن و تو چرا براشون مهم بودی جای تعجب داره
رزی:من چیزی در این مورد نمی دونم واقعا حتی یه بارم ندیده بودمشون
جین:خب حالا این چیزا رو به زودی میفهمیم فعلا غذا رو بخورین سرد میشه
همه:درسته
#رزی
موقع غذا خوردن یهو چشمم افتاد به کوک به یجا خیره شده بود وقتی مسیر چشمشو گرفتم فهمیدم داره به لیسا نگاه میکنه
ولی لیسا اصن حواسش نبود
باید یه صحبتی با کوک و لیسا بکنم🤭
غذا تموم شد کوک تو راهرو بود و داشت میرفت تو اتاقش که گیرش انداختم
#کوک
داشتم میرفتم تو اتاقم که یکی دستمو کشید برگشتم ببینم کیه که رزی رو دیدم
کوک:کاری با من داشتی؟
رزی:میتونم بیام تو اتاقت؟باید باهات حرف بزنم
کوک:باشه اما...
تا اومدم جملمو کامل کنم رزی رف توی اتاق و یه حیغ خفیف کشید
رزی:جییغ این چه وضع اتاقه چرا اینجا انقد شلوغههه
کوک:خب من زیاد اهل جمع جور کردن اتاق نیستم😅
رزی:آم بعدا باید به این موضوع هم رسیدگی کنم🤨خب حالا اینو ولش کن جواب منو بده از کی دوسش داری
شکه شدم😳
ن..نکنه فهمیده از لیسا خوشم میاد😳
خودم زدم به اون راها
کوک:دوس دارم؟کیو؟اشتباه میکنی من کسیو دوس ندارم🙄
رزی:سر منو کلاه نذار انقد دوسش داری که حتی جلوی دیگران هم نمی تونی بهش خیره نشی😂
کوک:وای یعنی بقیه هم فهمیدن من لیسا رو دوس دارم؟😱
رزی:دیدی اعتراف کردی؟😌
کوک:عه نه چیزه اه خب آره دوسش دارم
رزی:از کِی؟😃
کوک:از روز اولی که وارد گروه شدم شیطنتاش جذبم کرد تا اینکه هفته پیش فهمیدم عاشقشم😅
رزی:واییی هورااا ماموریت جدید پیدا کردم🤩🤭
کوک:ماموریت؟🤨
رزی:آره منو میسو همیشه تو مدرسه کسایی که همو دوس داشتن به هم میرسوندیم😓کاش هنوزم زنده بود😢
کوک:بابت دوستت متاسفم😢💔ولی چجوری میخوای اینکارو بکنی؟
رزی:خب با یه تیر دو نشون میزنیم هم کاری میکنیم اتاقت تمیز شه هم نظر لیسا رو بفهمیم😼
نظرتونو بگید😊
۱۳.۲k
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.