عشق بی انتها پارت ۴۴
#کوک
بوساگو بردم گذاشتمش رو تخت و کنارش نشستم موهاشو از رو صورتش کنار زدم که در زدن تهیونگ بود ته:جونگ کوک من:بله شش بزار یکم استراحت کنه وقتی مامان باباشو دید داغون شد ته:آره خوب مامان باباش مردن من:آره حالا برو بیرون بزار یکم استراحت کنه من پیششم ته:باشه چیزی خواستی به من بگو من:باشه صدات میکنم ته:باشه تهیونگ رفت بیرون منم کتمو در آوردم بوساگم همینطور بلندش کردم کتشو در آوردم و بعد دوباره خوابوندمش و کنارش خوابیدم گوشه سرمو چسبوندم به بغل پیشونیش و دستمو انداختم روش و گذاشت رو کمرش به خودم چسبوندمش عطرش خیلی بوی ۸خوبی داشت نمی شد ازش دلکند خیلی خوش بو بود یه چیزه خواصی بود سرمو آروم بردم سمت گردنش و گردنشو بو میکردم و بوس میکردم بعد خوابم برد
#بوساگ
چشمامو باز کردم نگاه کردم دیدم کوک کنارم خوابش برده و دستشم گذاشته رو شیکمم یکم صورتمو بردم جلوتر و دماغمو نزدیک دماغش کردم و دماغمو به دماغش میمالیدم که چشماشو باز کرد بهم نگاه میکرد کوک:داری دلبری میکنی نکن دختر زدم زیر خنده کوک: به چی میخندی من:هیچی کوکی:دوست داری حرص منو دراری من:آره خیلی جذاب میشی کوک:دوست دارم بیشتر ازم تعریف کنی من:عووو پررو نشو چیزی ندارم بهت بگم کوک:بگو من:نه نمیگم کوک:نمیگی من:نه یهو اومد روم خیمه زد صورتش به صورتم نزدیک کرد من:کوک چیکار میکنی کوک: تعریف کن ازم من:خیله خوب باشه کوک:میشنوم من:تو خیلی جذابی و سکسی هستی و اون صدات که بدجور حشریم من:الان چی گفتی من:هان هی هیجی کوک:الان در مورد صدایه من چی گفتی گفتی حشریت میکنه من:عا عا آره کوک:میخوای امتحانش کنیم من:باشه
بوساگو بردم گذاشتمش رو تخت و کنارش نشستم موهاشو از رو صورتش کنار زدم که در زدن تهیونگ بود ته:جونگ کوک من:بله شش بزار یکم استراحت کنه وقتی مامان باباشو دید داغون شد ته:آره خوب مامان باباش مردن من:آره حالا برو بیرون بزار یکم استراحت کنه من پیششم ته:باشه چیزی خواستی به من بگو من:باشه صدات میکنم ته:باشه تهیونگ رفت بیرون منم کتمو در آوردم بوساگم همینطور بلندش کردم کتشو در آوردم و بعد دوباره خوابوندمش و کنارش خوابیدم گوشه سرمو چسبوندم به بغل پیشونیش و دستمو انداختم روش و گذاشت رو کمرش به خودم چسبوندمش عطرش خیلی بوی ۸خوبی داشت نمی شد ازش دلکند خیلی خوش بو بود یه چیزه خواصی بود سرمو آروم بردم سمت گردنش و گردنشو بو میکردم و بوس میکردم بعد خوابم برد
#بوساگ
چشمامو باز کردم نگاه کردم دیدم کوک کنارم خوابش برده و دستشم گذاشته رو شیکمم یکم صورتمو بردم جلوتر و دماغمو نزدیک دماغش کردم و دماغمو به دماغش میمالیدم که چشماشو باز کرد بهم نگاه میکرد کوک:داری دلبری میکنی نکن دختر زدم زیر خنده کوک: به چی میخندی من:هیچی کوکی:دوست داری حرص منو دراری من:آره خیلی جذاب میشی کوک:دوست دارم بیشتر ازم تعریف کنی من:عووو پررو نشو چیزی ندارم بهت بگم کوک:بگو من:نه نمیگم کوک:نمیگی من:نه یهو اومد روم خیمه زد صورتش به صورتم نزدیک کرد من:کوک چیکار میکنی کوک: تعریف کن ازم من:خیله خوب باشه کوک:میشنوم من:تو خیلی جذابی و سکسی هستی و اون صدات که بدجور حشریم من:الان چی گفتی من:هان هی هیجی کوک:الان در مورد صدایه من چی گفتی گفتی حشریت میکنه من:عا عا آره کوک:میخوای امتحانش کنیم من:باشه
۱۴.۴k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.