یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم!
یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین، مست و خمارت نیستم!
شبزنده داری میکنی تا صبح زاری میکنی
تو بیقراری میکنی، من بیقرارت نیستم!
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم!
زنگارها را شستهام دور از کدورتهای دور
آیینهای رو به توام، اما کنارت نیستم!
دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست
اصلا منی در کار نیست، امن ام حصارت نیستم!
#افشین_یداللهی
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم!
یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین، مست و خمارت نیستم!
شبزنده داری میکنی تا صبح زاری میکنی
تو بیقراری میکنی، من بیقرارت نیستم!
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم!
زنگارها را شستهام دور از کدورتهای دور
آیینهای رو به توام، اما کنارت نیستم!
دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست
اصلا منی در کار نیست، امن ام حصارت نیستم!
#افشین_یداللهی
۱.۴k
۳۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.