ترس رهایی2 ادامه واقعی مریم با ناراحتی گفت آره چند روزه ا
#ترس_رهایی2 #ادامه_واقعی مریم با ناراحتی گفت آره چند روزه اینطوری شده ، نرگس جون رو که میشناسی که اسم پسرش آرتینه ، زن و شوهر به هوای همدیگه نمیرن بچه رو از مدرسه بیارن ، پسر بیچاره تا غروب دم مدرسه چش انتظار بوده وقتی میرن بیارنش طفلی آنقدر خسته بوده صندلی عقب ماشین خوابش میگره ،تو را یکی از اقوام نرگس خانم زنگ میزنه میگه ما داریم میام خونتون مهمونی ، نرگس خانم از هول و استرس پذیرایی مهمونا سریع ماشینو تو پارکینگ پارک میکنه و باز یادش می ره بچه رو با خودش ببره خونه . آرتین طفل معصوم با صدای جیغ و ناله گربه چشاشو باز میکنه می بینه همه جا تاریکه تو ماشینه و درا بسته و ی جفت چشم ترسناک گوشه پارکینگ تاریک بهش زل زده اون طفل معصوم شروع میکنه داد زدن واسه کمک و اینقدر میترسه که از ترس بیهوش میشه . بعد چند ساعت مهمونا سراغ آرتین و میگیرن که نرگس خانم تازه یادش میاد و میرن پارکینگ جسم کمجون آرتینو میبرن بیمارستان و خدا بهشون رحم کرد و خطر رفع شد . محمدطه هم اونجا بود و قضیه رو شنیده از اون موقع همش استرس این رو داره که ما ی جا فراموشش کنیم و هر جا میریم #گوشی_یا_سوییچ رو از من یا پدرش میگیره که به هوای اونا جاش نذاریم(استراتژی محمدطه چهار ساله) و مدام میگه من مدرسه نمیرم .آهی کشیدم پس اینطور ،آخ چقدر دلم واسه مظلومیت بچه ها میسوزه ، #ترس_رها شدن_خوابهای_آشفته_نیازبه محبت....یاد بچگی های خودم افتادم منم جای غریب محکم چادر مادرمو میگرفتم و بیشتر از مادرم مواظب بودم که گم نشم . این قضیه روح و روان این طفل معصوم رو آشفته کرده اون آرتین بیچاره که تو متن قضیه بوده حتما دیونه شده . نمیتونم قضاوت کنم ولی مادر ....... #ترس_رهایی #پسر #محمد_طه #فراموشی #مسئولیت #داستان_واقعی #ریحانه_آریامحتشم
۶.۲k
۱۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.