*مریم*
*مریم*
هر چی فرزام تکون میدادم بیدار نمی شد محکم زدم به بازوش چشاش باز کرد وبا دیدنم گفت : چرا می زنی خانمی؟ دستشو دورم انداخت وکشیدم طرف خودش
- تو دو خدا پاشو فرزام پاشو بریم دریا رو ببینیم
کشیدم تو بغلش ولحاف انداخت رومون
فرزام : خوابم میاد خانمی یکم بخوابیم می ریم
- باشه تو بخواب ولم کن برم پایین
فرزام : نچ
- فرزام
فرزام : بخواب دیگه اینقدروُل نخور
مگه می تونستم تکون بخورم مجبورشدم منم بخوابم
با صدای جیغ وفریاد از تخت پریدم بیرون محمود خیس آب بود وشیرین تو بغلش
فرزام : کوفت از ترس مردم
محمود شیرین جوری بغل کرده بود نمی تونست تکون بخوره با خنده نگاشون کردم
فرزام : دیونه ها
برگشتم تو اتاق شالمو برداشتم
فرزام : کجا
-برم ببینم می خواد چیکار شیرین کنه
فرزام : نمی زارم
- برو کنار فرزام
فرزام خندید ودررو بست وگفت : اول باید منو ماساژ بدی بدنم خورده
- فرزام ...
فرزام : نچ
- باشه دراز بکش
تا دراز کشید دویدم بیرون ورفتم پایین
بردیا از بیرون اومد
- محمود کو ؟
بردیا : نمی دونم مگه نیستن
- نه شیرین کول کرده بود ...
محمود از آشپزخونع اومد بیرون
خندیدم گفتم : شیرین کو ؟
محمود : انداختمش تو استخر داره ...
- جدی کجاست
محمود : میگم انداختمش تو استخر خیس آب یخ....
- شوخی می کنی
بردیا دویید طرف حیاط پشتی ومن پشت سرش داشتم از ترس می مردم خدا کنه محمود شوخی کرده باشه ولی با دیدن شیرین جیغ می زدم وبردیا پرید تو آب وشیرین رو در آورد
محمود مات ومتحیر فقط نگاه می کرد همونجا نشسته بودم وجیغ می زدم بردیا برگردوندش یکم از آب های خورده بود اورد بالا
- بردیا بگو زنده است
پشت کردم نبینم محمود از من بدتر بود افتاده بود رو زانو فرزام اومد وبا دیدن ما گفت : چی شده
محمود تکون داد وگفت : چی شده مریم ...مریم .
- فرزام شیرین .
فرزام دویید طرف اونا بردیا دستاشو گذاشته بود روی سینه ای شیرین وشوک وارد می کرد بعدم نفس بهش می داد چند بار این کارو کرد نمی تونستم نفس بکشم
بردیا فاصله گرفت وگفت : تنفسش برگشت فرزام زود برسونش بیمارستان
فرزام شیرین وبغل کرد وگفت : مریم یه چیزی بیار بندازم دورش زود باش محمود بردیا حالش بده کمکش کن
نمی دونم با چه سرعتی رفتم وپتو آوردم فرزام گذاشت دور شیرین وگفت : بردیا حالش بده مریم بیارینش بیمارستان
فرزام رفت ومن شوکه رفتنشو نگاه می کردم
- چی شده ؟
بهار بود ترسید وگفت : چی شده بردیا چیزیش شده
- شیرین ...
محمود وبردیا اومدن ولی حال بردیا اصلا خوب نبود
بهار : چی شده داداشی حالت بده وایسا قرص هاش بیارم
بهار دویید بالا منم لباس برداشتم برای شیرین بهار قرصی به بردیا داد ورفتیم بیمارستان
محمود دویید طرف فرزام وگفت : شیرین ...
فرزام : خوبه نگران نباشید
اومد کنار بردیا وگفت : حالش خوبه بردیا نگران نباش خدا رو شکر نجاتش دادی خودت چطوری پرستار
پرستاری اومد جلو وگفت : بله
فرزام: دکتر رو خبر کنید حال دوستم بده مشکل قلبی داره
فرزام بردیا رو خوابوند رو تخت بردیا: خوبم فرزام شیرین چیزیش نشد
فرزام : خوبه بهوشم اومده نگران نباش خدا رو شکر زودبه دادش رسیدی
بردیادچشاش رو بست دکتر اومد بالای سرش فرزام با سرزنش محمود نگاه کرد وگفت : تو نمی دونستی شیرین شنا بلد نیست
محمود واقعا حالش بد بود هیچی نمی گفت خدا رو شکر شیرین چیزیش نشد
**********
هر چی فرزام تکون میدادم بیدار نمی شد محکم زدم به بازوش چشاش باز کرد وبا دیدنم گفت : چرا می زنی خانمی؟ دستشو دورم انداخت وکشیدم طرف خودش
- تو دو خدا پاشو فرزام پاشو بریم دریا رو ببینیم
کشیدم تو بغلش ولحاف انداخت رومون
فرزام : خوابم میاد خانمی یکم بخوابیم می ریم
- باشه تو بخواب ولم کن برم پایین
فرزام : نچ
- فرزام
فرزام : بخواب دیگه اینقدروُل نخور
مگه می تونستم تکون بخورم مجبورشدم منم بخوابم
با صدای جیغ وفریاد از تخت پریدم بیرون محمود خیس آب بود وشیرین تو بغلش
فرزام : کوفت از ترس مردم
محمود شیرین جوری بغل کرده بود نمی تونست تکون بخوره با خنده نگاشون کردم
فرزام : دیونه ها
برگشتم تو اتاق شالمو برداشتم
فرزام : کجا
-برم ببینم می خواد چیکار شیرین کنه
فرزام : نمی زارم
- برو کنار فرزام
فرزام خندید ودررو بست وگفت : اول باید منو ماساژ بدی بدنم خورده
- فرزام ...
فرزام : نچ
- باشه دراز بکش
تا دراز کشید دویدم بیرون ورفتم پایین
بردیا از بیرون اومد
- محمود کو ؟
بردیا : نمی دونم مگه نیستن
- نه شیرین کول کرده بود ...
محمود از آشپزخونع اومد بیرون
خندیدم گفتم : شیرین کو ؟
محمود : انداختمش تو استخر داره ...
- جدی کجاست
محمود : میگم انداختمش تو استخر خیس آب یخ....
- شوخی می کنی
بردیا دویید طرف حیاط پشتی ومن پشت سرش داشتم از ترس می مردم خدا کنه محمود شوخی کرده باشه ولی با دیدن شیرین جیغ می زدم وبردیا پرید تو آب وشیرین رو در آورد
محمود مات ومتحیر فقط نگاه می کرد همونجا نشسته بودم وجیغ می زدم بردیا برگردوندش یکم از آب های خورده بود اورد بالا
- بردیا بگو زنده است
پشت کردم نبینم محمود از من بدتر بود افتاده بود رو زانو فرزام اومد وبا دیدن ما گفت : چی شده
محمود تکون داد وگفت : چی شده مریم ...مریم .
- فرزام شیرین .
فرزام دویید طرف اونا بردیا دستاشو گذاشته بود روی سینه ای شیرین وشوک وارد می کرد بعدم نفس بهش می داد چند بار این کارو کرد نمی تونستم نفس بکشم
بردیا فاصله گرفت وگفت : تنفسش برگشت فرزام زود برسونش بیمارستان
فرزام شیرین وبغل کرد وگفت : مریم یه چیزی بیار بندازم دورش زود باش محمود بردیا حالش بده کمکش کن
نمی دونم با چه سرعتی رفتم وپتو آوردم فرزام گذاشت دور شیرین وگفت : بردیا حالش بده مریم بیارینش بیمارستان
فرزام رفت ومن شوکه رفتنشو نگاه می کردم
- چی شده ؟
بهار بود ترسید وگفت : چی شده بردیا چیزیش شده
- شیرین ...
محمود وبردیا اومدن ولی حال بردیا اصلا خوب نبود
بهار : چی شده داداشی حالت بده وایسا قرص هاش بیارم
بهار دویید بالا منم لباس برداشتم برای شیرین بهار قرصی به بردیا داد ورفتیم بیمارستان
محمود دویید طرف فرزام وگفت : شیرین ...
فرزام : خوبه نگران نباشید
اومد کنار بردیا وگفت : حالش خوبه بردیا نگران نباش خدا رو شکر نجاتش دادی خودت چطوری پرستار
پرستاری اومد جلو وگفت : بله
فرزام: دکتر رو خبر کنید حال دوستم بده مشکل قلبی داره
فرزام بردیا رو خوابوند رو تخت بردیا: خوبم فرزام شیرین چیزیش نشد
فرزام : خوبه بهوشم اومده نگران نباش خدا رو شکر زودبه دادش رسیدی
بردیادچشاش رو بست دکتر اومد بالای سرش فرزام با سرزنش محمود نگاه کرد وگفت : تو نمی دونستی شیرین شنا بلد نیست
محمود واقعا حالش بد بود هیچی نمی گفت خدا رو شکر شیرین چیزیش نشد
**********
۱۹.۹k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.