رها
#رها
جلو ترازطاها رفتم تو خونه سریع رفتم تو اتاق وخومو لش کردم رو تخت که صدای باز شدن در نشون میداد طاها اومده تواتاق ،چیزی نگفتم وسرمو بیشتر تو بالشت فرو کردم که گفت:پاشو لباساتو عوض کن سرما میخوری رها!جوابشو ندادم وخودمو بیشتر تو بالشت فرو کردم که دستشو روی شونم گذاشت وگفت:پاشو میگم ،پاشو لباساتو عوض کن موهاتو خشک کن بد بخواب...
بازم جوابشو ندا دم که دستستمو کشید وازجام بلندم کرد باحرص داد زدم :چته وحشی نمیخوام لباسامو عوض کنم مگه زوره
اخمی کردوگفت:ولی باید عوضشون کنی چون من میگم
پوزخندی بهش زدم وگفتم:اونوقت شماکیه من میشین که برام تعیین تکلیف میکنین ...
بعدشم دوباره خودمو انداختم روتخت وهم تختو گرفتم ،چشام داشت گرم میشد که دست کسیو روی بدنم حس کردم آروم چشامو باز کردم که دیدم تیشرت لش طاها تنمه باترس ازجام بلند شدم و به خودم نگاه کردم هیچ لباسی جز همون تیشرت طاها تنم نبود ،باتعجب به اینور اونور اتاق زل زدم ولی طاها رو ندیم که یهو ازدستشویی بیرون اومد باحرص بهش نگاهی کردم وگفتم:کی بهت اجازداد لباس منو عوض کنی؟پوزخندی روبهم زدوگفت:خودم
بالشتی به سمتش پرت کردم که جاخالی داد و خورد به در ،به سمتم اومدو گفت:حالا براچی حرص میخوری من که همه جاتو قبلا دیدم...
چی یعنی چی که همه جامو قبلا دیده نکنه اون شبو یادش میاد،سوالی نگاهش کردم که سریع حرفشو خوردوگفت:اوم یعنی الان که لباساتو عوض کردم دیدم با حرص به سمتش رفتم خواستم بزنمش که سردردم مانعم شد ،دستمو باصورتی مچاله روی سرم گذاشتم که به سمتم اومدو دستشو رو دستم گذاشت وگفت:چی شدی تو دختر؟بگیر بخواب بخاطر زخم روی سرته آروم منو روی تخت گذاشت وپتو رو روم کشید پشتم بهش کردم وچشامو بستم ،کنارم آروم دراز کشید حس کردم میخواد ازپشت بغلم کنه ولی جلوی خودش میگیره ،اهمیتی ندادم وچشامو روهم فشار دادم......
صبح با نور مستقیم خورشید که تو چشم بود آروم چشامو باز کردم. ازجام بلند شدم طاها تو جاش نبود به سمت روشویی رفتم صورتمو شستم حوصله عوض کردن لباسمو نداشتم ازاتاق زدم بیرون که شروین جلوم سبز شد لبخندی بهم زدوگفت:چطوری دختر ،که چشمش به باند روی سرم افتاد ،بااخم گفت:سرت چیشده باز طاها کاری کرده،لبخندی بهش زدم وگفتم:نه بابا چیز خواستی نیست ،ازپله ها باهم پایین رفتیم که باچشم داشتم دنبال طاها میگشتم که شروین آروم تو گوشم گفت:نیست رفته تست بده
سوالی نگاش کردم که گفت:اوم تست صدا ،واسه یه کار جدید ،آهانی گفتم وباهم به سمت آشپزخونه رفتیم .....
جلو ترازطاها رفتم تو خونه سریع رفتم تو اتاق وخومو لش کردم رو تخت که صدای باز شدن در نشون میداد طاها اومده تواتاق ،چیزی نگفتم وسرمو بیشتر تو بالشت فرو کردم که گفت:پاشو لباساتو عوض کن سرما میخوری رها!جوابشو ندادم وخودمو بیشتر تو بالشت فرو کردم که دستشو روی شونم گذاشت وگفت:پاشو میگم ،پاشو لباساتو عوض کن موهاتو خشک کن بد بخواب...
بازم جوابشو ندا دم که دستستمو کشید وازجام بلندم کرد باحرص داد زدم :چته وحشی نمیخوام لباسامو عوض کنم مگه زوره
اخمی کردوگفت:ولی باید عوضشون کنی چون من میگم
پوزخندی بهش زدم وگفتم:اونوقت شماکیه من میشین که برام تعیین تکلیف میکنین ...
بعدشم دوباره خودمو انداختم روتخت وهم تختو گرفتم ،چشام داشت گرم میشد که دست کسیو روی بدنم حس کردم آروم چشامو باز کردم که دیدم تیشرت لش طاها تنمه باترس ازجام بلند شدم و به خودم نگاه کردم هیچ لباسی جز همون تیشرت طاها تنم نبود ،باتعجب به اینور اونور اتاق زل زدم ولی طاها رو ندیم که یهو ازدستشویی بیرون اومد باحرص بهش نگاهی کردم وگفتم:کی بهت اجازداد لباس منو عوض کنی؟پوزخندی روبهم زدوگفت:خودم
بالشتی به سمتش پرت کردم که جاخالی داد و خورد به در ،به سمتم اومدو گفت:حالا براچی حرص میخوری من که همه جاتو قبلا دیدم...
چی یعنی چی که همه جامو قبلا دیده نکنه اون شبو یادش میاد،سوالی نگاهش کردم که سریع حرفشو خوردوگفت:اوم یعنی الان که لباساتو عوض کردم دیدم با حرص به سمتش رفتم خواستم بزنمش که سردردم مانعم شد ،دستمو باصورتی مچاله روی سرم گذاشتم که به سمتم اومدو دستشو رو دستم گذاشت وگفت:چی شدی تو دختر؟بگیر بخواب بخاطر زخم روی سرته آروم منو روی تخت گذاشت وپتو رو روم کشید پشتم بهش کردم وچشامو بستم ،کنارم آروم دراز کشید حس کردم میخواد ازپشت بغلم کنه ولی جلوی خودش میگیره ،اهمیتی ندادم وچشامو روهم فشار دادم......
صبح با نور مستقیم خورشید که تو چشم بود آروم چشامو باز کردم. ازجام بلند شدم طاها تو جاش نبود به سمت روشویی رفتم صورتمو شستم حوصله عوض کردن لباسمو نداشتم ازاتاق زدم بیرون که شروین جلوم سبز شد لبخندی بهم زدوگفت:چطوری دختر ،که چشمش به باند روی سرم افتاد ،بااخم گفت:سرت چیشده باز طاها کاری کرده،لبخندی بهش زدم وگفتم:نه بابا چیز خواستی نیست ،ازپله ها باهم پایین رفتیم که باچشم داشتم دنبال طاها میگشتم که شروین آروم تو گوشم گفت:نیست رفته تست بده
سوالی نگاش کردم که گفت:اوم تست صدا ،واسه یه کار جدید ،آهانی گفتم وباهم به سمت آشپزخونه رفتیم .....
۳۸.۴k
۰۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.