نجوای عشق پارت ۴۱
از زبون جونگ کوک
دوباره رفتم تو تراس دیدم نایکا نیست گفتم نکنه خودشو پرت کرده پایین یه نگاه به دور و برم کردم دیدم یه گوشه قایم شده خواستم به رو نیارمو فکر کن واقعا افتادی من:واییی نایکا نه نایکا رفتم جلو الکی میخواستم خودمو بندازم پایین که فهمیدم اومد داره از پشت میاد سمتم منم برگشتم و گرفتمش من:دیگه میخوای منو بترسونی آره من خودم خطم عالمم نایکا:از کجا فهمیدی😐 من:دیدمت نایکا:واییی
از زبون خودم
یهو منو چسبوند به دیوار و منم دستامو پشتم گرفتم کوک:اگه تو خودت و مینداختی پایین من میمردم میفهمی اگه واقعا فکر میکردم خودت و انداختی قلبم وایمیستاد و اگه یه بار دیگه بخوای شوخی کنی هم خودمو میکشم هم تو رو بعد یه دستشو کمرم حلقه کرد و کشید و منو چسبوند به خودش که صورتامو به هم برخورد کرد جونگ کوک همینجوری تو چشمامو نگاه میکرد منم دستمو گذاشت بودم رو شونش و یکم دیگه بردم پایین پشت کتفشو گرفتم بعد سرشو آوردم نزدیک نوک بینیش خورد به بینیم ولی رد کرد و رفت سمت گردنم گردنمو بو میکرد و میبوسید کوک:آه دارم دیوونه میشم(عزیزم وقتی میگی آه خیلی منحرف میشم😐😂🤣🤣) از دست این عطرت بعد گردنمو میبوسید و میومد بالا دماغش خورد به دماغم بعد لباشو گذاشت رو لبام منم همراهیش کردم لبا همدیگرو مک میزدیم میخوردیم همونجوری که بودیم منو چسبوند به دیوار بیشتر داشتم خفه میشدم(موندم چجوری خفه نمیشیم موندم😐😂😂😂) اینه وحشیا لبا همو بوس میکردیم بعد از هم جدا شدیم بعد جونگ کوک دو تا دستاشو گذاشت رو صورتم یه بوس کوچولو دیگه رو لبام زد کوک:عاشقتم توله سگ(به قول جونگ کوک وات د فاخخخخ😐😂😂🤣اسم روم گذاشته توله سگ دیگه اسممو صدا نمیزد میگفت توله سگ بیا توله سگ برو😐😂😂😂🤣🤣🤣خودتی😋) من:منم عاشقتم کونی☺(🙂😂🤣🤣 وایسا دنیا من همینجا پیاده میشم🙂😂🤣) کوک:خودتی من:نه خودتی کوک:نوچ بعد کامل جدا شد بعد زیر پامو کمرمو گرفت و بلندم کرد منم دستمو دور گردنش حلقه کردم و منو برد تو خونه من:خیلی سرد بود کوک:بخاطر همین آوردمت تو که سرما نخوری عشقم من:😊 کوک:نایکا همیشه بخند من:باشه بعد گذاشتم رو مبل و خودشم کنارم نشست که گوشیه جونگ کوک زنگ خورد رفت جواب داد تهیونگ بود بعد چند دقیقه اومد من:کی بود کوک:تهیونگ من:چی میگه کوک:گفت بریم خونشون میخواد یه چیزی بگه میای من:آره میام کوک:خیله خوب بریم بعد دستمو گرفت و باهم رفتیم خونه تهیونگ در زد و بعد در و باز کرد من و جونگ کوک:سلاممم تهیونگ:سلام اومدید بیاید تو من:خیله خوب رفتم تو رزی اومد و منم رفتم پریدم بغلش کردم من:واییی دلم برات تنگ شده بود رزی:منم همینطور رفتیم نشستیم جونگ کوک رفت نشست بعد منم رفتم کوک:بیا بشین رو پام من:خیله خوب
دوباره رفتم تو تراس دیدم نایکا نیست گفتم نکنه خودشو پرت کرده پایین یه نگاه به دور و برم کردم دیدم یه گوشه قایم شده خواستم به رو نیارمو فکر کن واقعا افتادی من:واییی نایکا نه نایکا رفتم جلو الکی میخواستم خودمو بندازم پایین که فهمیدم اومد داره از پشت میاد سمتم منم برگشتم و گرفتمش من:دیگه میخوای منو بترسونی آره من خودم خطم عالمم نایکا:از کجا فهمیدی😐 من:دیدمت نایکا:واییی
از زبون خودم
یهو منو چسبوند به دیوار و منم دستامو پشتم گرفتم کوک:اگه تو خودت و مینداختی پایین من میمردم میفهمی اگه واقعا فکر میکردم خودت و انداختی قلبم وایمیستاد و اگه یه بار دیگه بخوای شوخی کنی هم خودمو میکشم هم تو رو بعد یه دستشو کمرم حلقه کرد و کشید و منو چسبوند به خودش که صورتامو به هم برخورد کرد جونگ کوک همینجوری تو چشمامو نگاه میکرد منم دستمو گذاشت بودم رو شونش و یکم دیگه بردم پایین پشت کتفشو گرفتم بعد سرشو آوردم نزدیک نوک بینیش خورد به بینیم ولی رد کرد و رفت سمت گردنم گردنمو بو میکرد و میبوسید کوک:آه دارم دیوونه میشم(عزیزم وقتی میگی آه خیلی منحرف میشم😐😂🤣🤣) از دست این عطرت بعد گردنمو میبوسید و میومد بالا دماغش خورد به دماغم بعد لباشو گذاشت رو لبام منم همراهیش کردم لبا همدیگرو مک میزدیم میخوردیم همونجوری که بودیم منو چسبوند به دیوار بیشتر داشتم خفه میشدم(موندم چجوری خفه نمیشیم موندم😐😂😂😂) اینه وحشیا لبا همو بوس میکردیم بعد از هم جدا شدیم بعد جونگ کوک دو تا دستاشو گذاشت رو صورتم یه بوس کوچولو دیگه رو لبام زد کوک:عاشقتم توله سگ(به قول جونگ کوک وات د فاخخخخ😐😂😂🤣اسم روم گذاشته توله سگ دیگه اسممو صدا نمیزد میگفت توله سگ بیا توله سگ برو😐😂😂😂🤣🤣🤣خودتی😋) من:منم عاشقتم کونی☺(🙂😂🤣🤣 وایسا دنیا من همینجا پیاده میشم🙂😂🤣) کوک:خودتی من:نه خودتی کوک:نوچ بعد کامل جدا شد بعد زیر پامو کمرمو گرفت و بلندم کرد منم دستمو دور گردنش حلقه کردم و منو برد تو خونه من:خیلی سرد بود کوک:بخاطر همین آوردمت تو که سرما نخوری عشقم من:😊 کوک:نایکا همیشه بخند من:باشه بعد گذاشتم رو مبل و خودشم کنارم نشست که گوشیه جونگ کوک زنگ خورد رفت جواب داد تهیونگ بود بعد چند دقیقه اومد من:کی بود کوک:تهیونگ من:چی میگه کوک:گفت بریم خونشون میخواد یه چیزی بگه میای من:آره میام کوک:خیله خوب بریم بعد دستمو گرفت و باهم رفتیم خونه تهیونگ در زد و بعد در و باز کرد من و جونگ کوک:سلاممم تهیونگ:سلام اومدید بیاید تو من:خیله خوب رفتم تو رزی اومد و منم رفتم پریدم بغلش کردم من:واییی دلم برات تنگ شده بود رزی:منم همینطور رفتیم نشستیم جونگ کوک رفت نشست بعد منم رفتم کوک:بیا بشین رو پام من:خیله خوب
۲۹.۴k
۲۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.