نجوای عشق پارت ۲۰
جونگ کوک منو برد نشوندم رو مبل کوک:عزیزم گریه نکن من دیگه اومدم نگاه کن با خودت چیکار کردی ببین چقدر لاغر و بی جون شدی من:به زور تونستم تحمل کنم چون گفتم شاید زنده باشی تحمل کردم بعد جونگ کوک منو گرفت تو بغلش من:چجوری نجات پیدا کردی کوک:خوب راستش من تویه کشتی بودم و دیگه تقریبا دور شده بودیم که به طور ناگهانی کشتی غرق میشه من تونستم خودمو نجات بدم بخاطر همون با کمک چند نفر که تو قایق بودن رفتم به سمت چین من:چین چجوری حرف میزدی کوک:با علامت دست😐😂 (یعنی تو این مایه ها که مثل کر و لالا اونجوری😂😂🤣) من:چیزیم فهمیدن 😑😂کوک:تایه حدودی من خارجیم حرف میزدم آخه یکم بلد بودن دیگه از اونجا به اینجا زنگ زدم من:خیلی خوشحالم که برگشتی دلم برات تنگ شده بود
نمیخواستم به جونگ کوک بگم که چه بلاهایی سرم اومده
کوک:منم دلم برات تنگ شده بود به خدا اونجا فقط به فکر تو بودم که الان تو چه حالی و وقتی تهیونگ اونجوری گفت قلبم آتیش گرفت من:جونگ کوک من یه چیزی میخواستم فراموش کنم تو مردی کوک:ولی چرا اینطوری الان داری قلبمو آتیش میزنی بیا بریم یکم به صورتت آب بزن تا حالت جا بیاد من:باشه بعد بردتم طرف آشپر خونه که قش کردم تو بغل جونگ کوک
از زبون جونگ کوک
یه دفع قش کرد تو بغلم گرفتمش و نشستم رو زمین من:نایکا نایکا چی شد نایکا چشماشو باز نمیکرد من:نایکاچشماتو باز کن بعد بلندش کردم بردمش بیمارستان هی ناله میکرد و رنگش زرد شده بود خیلی ترسیده بودم اتفاقی براش بیوفته گریم در اومد که رسیدم به بیمارستان نایکا رو بردم تو و دکترا اومدن بردنش منم همینجوری راه میرفتم من:نگاه کن بخاطر من با خودت چیکار کردی دختره ی احمق بعد چند دقیقه دکتر اومد بیرون من:دکتر چی شد دکتر:شما همراهشی من:بله دکتر:اون خیلی ضعیف شده تنها کاری که میشه کرد اینه که دوباره مثل قبل بشه و اینکه الان شوک بهش وارد شده و بیهوشه حالشم خوبه من:ممنون میتونم ببینمش دکتر:بله رفتم تو اتاق و نشستم کنارش رو تخت و دستشو گرفتم دستمو رو صورتش میکشیدم خیلی دلم برا لباش تنگشده بود رفتم جلو صورتمو به صورتش نزدیک کردم و لبامو گذاشتم رو لباش و لباشو مک میزدگ و میخوردم بعد جدا شدم که چشماشو باز کرد نایکا:جججونگ کککوک من:جانم من اینجام عزیزم دستمو روی صورتش و موهاش کشیدم
نمیخواستم به جونگ کوک بگم که چه بلاهایی سرم اومده
کوک:منم دلم برات تنگ شده بود به خدا اونجا فقط به فکر تو بودم که الان تو چه حالی و وقتی تهیونگ اونجوری گفت قلبم آتیش گرفت من:جونگ کوک من یه چیزی میخواستم فراموش کنم تو مردی کوک:ولی چرا اینطوری الان داری قلبمو آتیش میزنی بیا بریم یکم به صورتت آب بزن تا حالت جا بیاد من:باشه بعد بردتم طرف آشپر خونه که قش کردم تو بغل جونگ کوک
از زبون جونگ کوک
یه دفع قش کرد تو بغلم گرفتمش و نشستم رو زمین من:نایکا نایکا چی شد نایکا چشماشو باز نمیکرد من:نایکاچشماتو باز کن بعد بلندش کردم بردمش بیمارستان هی ناله میکرد و رنگش زرد شده بود خیلی ترسیده بودم اتفاقی براش بیوفته گریم در اومد که رسیدم به بیمارستان نایکا رو بردم تو و دکترا اومدن بردنش منم همینجوری راه میرفتم من:نگاه کن بخاطر من با خودت چیکار کردی دختره ی احمق بعد چند دقیقه دکتر اومد بیرون من:دکتر چی شد دکتر:شما همراهشی من:بله دکتر:اون خیلی ضعیف شده تنها کاری که میشه کرد اینه که دوباره مثل قبل بشه و اینکه الان شوک بهش وارد شده و بیهوشه حالشم خوبه من:ممنون میتونم ببینمش دکتر:بله رفتم تو اتاق و نشستم کنارش رو تخت و دستشو گرفتم دستمو رو صورتش میکشیدم خیلی دلم برا لباش تنگشده بود رفتم جلو صورتمو به صورتش نزدیک کردم و لبامو گذاشتم رو لباش و لباشو مک میزدگ و میخوردم بعد جدا شدم که چشماشو باز کرد نایکا:جججونگ کککوک من:جانم من اینجام عزیزم دستمو روی صورتش و موهاش کشیدم
۱۱.۳k
۲۳ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.