رمان دریای چشمات
پارت ۱۱۹
دستام رو مشت کردم و به جد و آباد این دو تا شلغمی که کنارم نشستن چند تا بفحش آبدار دادم و بعد با یه لبخند مظلومانه به استاد خیره شدم.
گره ی ابروهاش نشان از عصبانیتش بود و با صدایی بلند گفت: خانم بصیری فک نمی کنید سر کلاسید؟؟
اون از دیر اومدنتون و الانم که زیر میز مشغول چت بازی اید.
اومدم که از خودم دفاع کنم که نذاشت و گفت: یه کلمه حرف بزنی اجازه نداری بعد از این بیای سر کلاسم.
نفس عمیق و پر صدایی کشیدم و صاف وایسادم.
از حرکتم جا خورد و ناخودآگاه چند قدم به عقب برداشت.
لبخند حرص دراری زدم و گفتم: فک کنم حق داشته باشم از خودم دفاع کنم.
دستاش رو مشت کرد و از لای دندونای چفت شدش غرید: دختره ی...
پریدم وسط حرفش و گفتم: درسته دیر اومدم سر کلاس و وسط کلاس از گوشی استفاده کردم ولی اولین باره که دیر میام سر کلاستون و از گوشی استفاده می کنم.
پس فک کنم با یه تذکر حل بشه.
با چشمایی که عصبانیت توش موج می زد نگام کرد که لبخندم رو عمیق تر کردم و کوله پشتیم رو برداشتم و از کلاس زدم بیرون.
از الان باید واسه پاس کردن این درس یه غلطی می کردم.
دفترچه ام رو بیرون آوردم و یه نگاه به لیست مظنونین انداختم.
جلوی سروش فارغی یه ستاره زدم و به رفتاراش تو این مدت که باهاش بودم دقت کردن ولی هیچ چیز مشکوکی نبود.
چشام رو بستم و با عصبانیت گفتم: دارم دیوونه می شم.
دفترچه رو پرت کردم تو کیفم و هندزفریم رو بیرون آوردم و بعد از پلی کردن یه آهنگ ملایم چشام رو بستم و سرم رو به نیمکت تکیه دادم.
تقریبا آخرای آهنگ بود که یه صدای عجیب شنیدم.
آهنگ رو خاموش کردم تا منبع صدا رو پیدا کنم.
صدا از پشت دستشویی میومد.
آروم آروم به همون سمت حرکت کردم و یه نگاه به پشت دستشویی انداختم که دیدم دو نفر در حال بحث کردن با همدیگه ان.
بیشتر دقت کردم ولی از اونجایی که صورتشون رو نمی دیدم نتونستم بفهمم کین.
تنها جایی که می تونستم صورتشون رو ببینم و صداشون رو واضح بشنوم بالای ساختمونه دستشویی بود.
از جایی که دوربینا دید نداشت رفتم بالا.
نزدیکشون شدم و از بالا یه نگاه بهشون انداختم.
صورتشون رو دیدم ولی فقط سروش فارغی رو شناختم اون یکی رو تا حالا ندیده بودم تو دانشگاه.
با یادآوری جمله آرش که می خواست مراقبش باشم بیشتر روش تمرکز کردم و به نظرم مشکوک اومد که اینجا کسیو ببینه.
اونم جایی که هیچ دوربینی نداشت.
گوشیم رو روشن کردم و صداشون رو ضبط کردم.
گوشیم رو تا حد امکان نزدیکشون کردم تا جاییکه نزدیک بود بیوفتم رو سرشون.
و بعد تمام صداهاشون رو ضبط کردم تا بعدا گوش کنم و اگه چیز مشکوکی دیدم بررسیش کنم.
بلاخره دعواشون تموم شد و با دادن دو تا فحش همدیگه رو ول کردن.
صداشون رو چند جا کپی کردم که حذف نشه و بعد از رفتن اون دو نفر با یه حرکت از ساختمون پریدم پایین.
مچ پاهام یه خورده درد گرفت و سعی کردم بدون اینکه لنگ بزنم برم سمت نیمکت.
چند دقیقه رو نیمکت نشسته بودم که آیدا و دلارام کنار گوشم جیغ زدن.
چشم غره ای به هردوشون رفتم و گوشم رو ماساژ دادم.
دلارام نگاهی بهم انداخت و گفت: فک نکنم تا آخر ترم بذاره بیای سر کلاسش.
شونه ای بالا انداختم و گفتم: به درک عوضش حرصم رو خالی کردم سرش.
مرتیکه فک کرده چون استاده می تونه زور بگه.
دلارام نگاهی بهم انداخت و گفت: همچین زورم نگفتا تو سر کلاسش دیر اومدی و از گوشی استفاده کردی طبیعیه اینجوری رفتار کنه.
آیدا سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت: می دونه وضعیت چجوریه و باز با استادا درگیر میشه.
نگاهم رو به طرفش چرخوندم و گفتم: خو مجبور بودم پیامه رو بخونم از طرفیم اولین بار بود نباید اینجوری واکنش می داد.
آیدا: ولی بازم از این به بعد بیشتر مواظب باش از الان همه مواظبتن ممکنه ماموریت لو بره حتی.
سرم رو پایین انداختم و در همون حال گفتم: باشه مواظبم.
دلارام نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفت: کلاس بعدی شروعه باید بریم.
دستام رو مشت کردم و به جد و آباد این دو تا شلغمی که کنارم نشستن چند تا بفحش آبدار دادم و بعد با یه لبخند مظلومانه به استاد خیره شدم.
گره ی ابروهاش نشان از عصبانیتش بود و با صدایی بلند گفت: خانم بصیری فک نمی کنید سر کلاسید؟؟
اون از دیر اومدنتون و الانم که زیر میز مشغول چت بازی اید.
اومدم که از خودم دفاع کنم که نذاشت و گفت: یه کلمه حرف بزنی اجازه نداری بعد از این بیای سر کلاسم.
نفس عمیق و پر صدایی کشیدم و صاف وایسادم.
از حرکتم جا خورد و ناخودآگاه چند قدم به عقب برداشت.
لبخند حرص دراری زدم و گفتم: فک کنم حق داشته باشم از خودم دفاع کنم.
دستاش رو مشت کرد و از لای دندونای چفت شدش غرید: دختره ی...
پریدم وسط حرفش و گفتم: درسته دیر اومدم سر کلاس و وسط کلاس از گوشی استفاده کردم ولی اولین باره که دیر میام سر کلاستون و از گوشی استفاده می کنم.
پس فک کنم با یه تذکر حل بشه.
با چشمایی که عصبانیت توش موج می زد نگام کرد که لبخندم رو عمیق تر کردم و کوله پشتیم رو برداشتم و از کلاس زدم بیرون.
از الان باید واسه پاس کردن این درس یه غلطی می کردم.
دفترچه ام رو بیرون آوردم و یه نگاه به لیست مظنونین انداختم.
جلوی سروش فارغی یه ستاره زدم و به رفتاراش تو این مدت که باهاش بودم دقت کردن ولی هیچ چیز مشکوکی نبود.
چشام رو بستم و با عصبانیت گفتم: دارم دیوونه می شم.
دفترچه رو پرت کردم تو کیفم و هندزفریم رو بیرون آوردم و بعد از پلی کردن یه آهنگ ملایم چشام رو بستم و سرم رو به نیمکت تکیه دادم.
تقریبا آخرای آهنگ بود که یه صدای عجیب شنیدم.
آهنگ رو خاموش کردم تا منبع صدا رو پیدا کنم.
صدا از پشت دستشویی میومد.
آروم آروم به همون سمت حرکت کردم و یه نگاه به پشت دستشویی انداختم که دیدم دو نفر در حال بحث کردن با همدیگه ان.
بیشتر دقت کردم ولی از اونجایی که صورتشون رو نمی دیدم نتونستم بفهمم کین.
تنها جایی که می تونستم صورتشون رو ببینم و صداشون رو واضح بشنوم بالای ساختمونه دستشویی بود.
از جایی که دوربینا دید نداشت رفتم بالا.
نزدیکشون شدم و از بالا یه نگاه بهشون انداختم.
صورتشون رو دیدم ولی فقط سروش فارغی رو شناختم اون یکی رو تا حالا ندیده بودم تو دانشگاه.
با یادآوری جمله آرش که می خواست مراقبش باشم بیشتر روش تمرکز کردم و به نظرم مشکوک اومد که اینجا کسیو ببینه.
اونم جایی که هیچ دوربینی نداشت.
گوشیم رو روشن کردم و صداشون رو ضبط کردم.
گوشیم رو تا حد امکان نزدیکشون کردم تا جاییکه نزدیک بود بیوفتم رو سرشون.
و بعد تمام صداهاشون رو ضبط کردم تا بعدا گوش کنم و اگه چیز مشکوکی دیدم بررسیش کنم.
بلاخره دعواشون تموم شد و با دادن دو تا فحش همدیگه رو ول کردن.
صداشون رو چند جا کپی کردم که حذف نشه و بعد از رفتن اون دو نفر با یه حرکت از ساختمون پریدم پایین.
مچ پاهام یه خورده درد گرفت و سعی کردم بدون اینکه لنگ بزنم برم سمت نیمکت.
چند دقیقه رو نیمکت نشسته بودم که آیدا و دلارام کنار گوشم جیغ زدن.
چشم غره ای به هردوشون رفتم و گوشم رو ماساژ دادم.
دلارام نگاهی بهم انداخت و گفت: فک نکنم تا آخر ترم بذاره بیای سر کلاسش.
شونه ای بالا انداختم و گفتم: به درک عوضش حرصم رو خالی کردم سرش.
مرتیکه فک کرده چون استاده می تونه زور بگه.
دلارام نگاهی بهم انداخت و گفت: همچین زورم نگفتا تو سر کلاسش دیر اومدی و از گوشی استفاده کردی طبیعیه اینجوری رفتار کنه.
آیدا سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت: می دونه وضعیت چجوریه و باز با استادا درگیر میشه.
نگاهم رو به طرفش چرخوندم و گفتم: خو مجبور بودم پیامه رو بخونم از طرفیم اولین بار بود نباید اینجوری واکنش می داد.
آیدا: ولی بازم از این به بعد بیشتر مواظب باش از الان همه مواظبتن ممکنه ماموریت لو بره حتی.
سرم رو پایین انداختم و در همون حال گفتم: باشه مواظبم.
دلارام نگاهی به ساعت مچیش انداخت و گفت: کلاس بعدی شروعه باید بریم.
۳۷.۴k
۲۸ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.