چشمانت آخر میکشد من را خبر داری؟!
چشمانت آخر میکشد من را خبر داری؟!
پاهات را از روی قلبم کاش برداری...
.
من حس و حال کودکی را در تو می بینم
انگار بوی کوچه های کافتر داری
گاهی تو در چشمان من گاهی میان شهر
شاید به جای دست و پایت بال و پر داری
نارنجکی اصلاً تو بمبی میکشی من را
بمب میان قلب من خیلی خطر داری
توی حصار نردهها ی چشم تو گیرم
در آسمان صورتت قرص قمر داری
احوالی از درمانده ات گاهی نمیگیری
شاید که از من بهتری را زیر سر داری
از قهوه چشمان تلخت کاش میخوردم
با شهد لبهایی که چون قند و شکر داری
اصلا خودت تنهای تنها کشوری هستی
هم توی چشمانت خلیج و هم خزر داری
شک میکنم گاهی به مردم های چشمانت
حس میکنم از قلب من قصد سفر داری
در قائم الزاویه چشمان تو گیرم
داخل شدم من ناگهان دیدم وتر داری
برق نگاهت می زند از ریشه چشمم را
آهو مگر در برق چشمانت تبر داری؟!
پاهات را از روی قلبم کاش برداری...
.
من حس و حال کودکی را در تو می بینم
انگار بوی کوچه های کافتر داری
گاهی تو در چشمان من گاهی میان شهر
شاید به جای دست و پایت بال و پر داری
نارنجکی اصلاً تو بمبی میکشی من را
بمب میان قلب من خیلی خطر داری
توی حصار نردهها ی چشم تو گیرم
در آسمان صورتت قرص قمر داری
احوالی از درمانده ات گاهی نمیگیری
شاید که از من بهتری را زیر سر داری
از قهوه چشمان تلخت کاش میخوردم
با شهد لبهایی که چون قند و شکر داری
اصلا خودت تنهای تنها کشوری هستی
هم توی چشمانت خلیج و هم خزر داری
شک میکنم گاهی به مردم های چشمانت
حس میکنم از قلب من قصد سفر داری
در قائم الزاویه چشمان تو گیرم
داخل شدم من ناگهان دیدم وتر داری
برق نگاهت می زند از ریشه چشمم را
آهو مگر در برق چشمانت تبر داری؟!
۲.۵k
۱۷ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.