عاشقانه
با آن که نیست در دست من دستان نازت
با آن که بسته است روی من آغوش بازت
با آن که دوری از برم فرسنگ فرسنگ
با آن که می گردد دلم از دوری ات تنگ
با آن که می بارد چو باران از دو چشمم
با آن که گیج و منگم از دوریت هر دم
با آن که تلخ و سخت و بی تاب و خرابم
با آن که نقشی بی ثمر بر روی آبم
با آن که مرغی در قفس مغموم و زارم
با آن که بی تو فصل زرد و بی بهارم
با آن که گم گردیده ام در بین جمعی
با آن که می سوزم شب و روز مثل شمعی
اما بدان تنها به شوقت زنده هستم
غیر از تو وُ عشقت به کس دل من نبستم
با آن که بسته است روی من آغوش بازت
با آن که دوری از برم فرسنگ فرسنگ
با آن که می گردد دلم از دوری ات تنگ
با آن که می بارد چو باران از دو چشمم
با آن که گیج و منگم از دوریت هر دم
با آن که تلخ و سخت و بی تاب و خرابم
با آن که نقشی بی ثمر بر روی آبم
با آن که مرغی در قفس مغموم و زارم
با آن که بی تو فصل زرد و بی بهارم
با آن که گم گردیده ام در بین جمعی
با آن که می سوزم شب و روز مثل شمعی
اما بدان تنها به شوقت زنده هستم
غیر از تو وُ عشقت به کس دل من نبستم
۸.۲k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱