عاشقانه
شانه و آیینه و باران و مویِ خیسِ تو
بر زبانم لکنــــتی انداخته تندیـــس تو
دکمهٔ پالتوی خودرا بازکن،ترگشته ای
خانه باعطر تو و باران شده پردیس تو
پیشِ من نه،پیشِ احوالِ دلم آرام گیر
تا بیارم قهوهٔ تلخـی،بــه رنگِ گیس تو
ظاهراً باران و ابر و آسمان،در کار شد
تا عبـادت گاه دل باشد،مسیرِخیـس تو
فرصتِ ابری،نبایدچترِصحبت،بازکرد
روزِ باران،عشق میگیرد تبِ تـدریس تو!
هفت شهرِعشق راعطارگشت وماهنوز
مانده ایم پشتِ غبارِ روشنِ تقـدیس تو!
بر زبانم لکنــــتی انداخته تندیـــس تو
دکمهٔ پالتوی خودرا بازکن،ترگشته ای
خانه باعطر تو و باران شده پردیس تو
پیشِ من نه،پیشِ احوالِ دلم آرام گیر
تا بیارم قهوهٔ تلخـی،بــه رنگِ گیس تو
ظاهراً باران و ابر و آسمان،در کار شد
تا عبـادت گاه دل باشد،مسیرِخیـس تو
فرصتِ ابری،نبایدچترِصحبت،بازکرد
روزِ باران،عشق میگیرد تبِ تـدریس تو!
هفت شهرِعشق راعطارگشت وماهنوز
مانده ایم پشتِ غبارِ روشنِ تقـدیس تو!
۸.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱