رز صورتی پارت ۳
از زبان دامیان :
وقتی آنیا با اون قیافه روشو ازم برگردوند دیگه کنترلمو از دست دادم
دامیان از پله ها رفت پایین و یقه ی آنیا رو گرفت
دامیان:آهای کله صورتی! تو بودی نه ؟خودت بودی آره هاا؟ این همش کار توئه ؟
بعد آروم آنیا رو ول کرد و نزدیکش شد و خیلی آروم گفت
دامیان:آخرین اخطارمم که بهت دادم
بعد صداشو بالا برد و ادامه داد
دامیان : آخه تو چرا نمیفهمی ههااا؟
آنیا بغض کرد و میخواست بزنه زیر گریه که با قیافه ی دامیان رو به رو شد دامیان آروم یقه ی آنیا رو ول کرد و بعد آنیا ذهنشو خوند:
ذهن دامیان:صبر من ، اگه، من، باعث شم گریه کنه با اون یارو مکس فرقی نمی کنم، من که، از اون خوشم نمیاد پس نباید شبیه اون باشم
آنیا به چشمای دامیان زل زده بود بعد دامیان هم نگاهش کرد و به چشمای آنیا نگاه کر که پر از اشک شده بود نگاهشو برگردوند و از آنیا عزر خواهی کرد
ذهن آنیا:دامیان به نظر نگرانه😕 ولی منم بدجوری خراب کردم وقتی با اون قیافه ی پوکر وارد شدم باید فکر اینجاشو می کردم......
آنیا مستقیم زل زد تو چشای دامیان دامیان هم نگاه کرد تو چشای آنیا که پر اشک بود روشو برگردوند و معزرت خواهی کرد و نشست سر نیمکتش
زنگ بعد:»
بکی:آنیا زود باش ، با منم حتی حرف نمیزنی؟
همون موقع آنیا زد زیر گریه از اون طرف دامیان هم با کسی صحبت نمی کرد
مکس و جولیا هم این موقییت رو موقییت طلایی خودشون میدونستن
آنیا و بکی داشتن داشتن دامیان و جولیا رو نگاه میکردن
جولیا:آهههه دیدی گفتم این دختره کله صورتی آ......
همینو که جولیا گفت دامیان عصبی شد و به سیلی زد به جولیا
همون موقت چشای آنیا برق زد
جولیا:این واسه چی بود؟
دامیان : شاید یه نفهم کله صورتی باشه ولی بجز من کسی حق نداره با این اسم صداش کنه فهمیدی؟
جولیا:اما....
دامیان:شیر فهم شد؟
جولیا:آخه......
دامیان:فهمیدی با بفهمونمت؟
جولیا با عصبانیت از پیش دامین رفت
دامیان هم دستاشو گذاشت تو جیبش و به حرکت کردن ادامه داد
بکی: چی شدآنیا؟ چشمات برق میزنه! کی بود داشت گریه می کرد ؟ چرا زل زده به دامیان؟😁
آنیا: هااا؟ چی؟؟ کییی؟ آنیا به پسر دوم زل نزده ، چشمای آنیا هم برق نزده😳
بکی:باشه
ذهن بکی: حتما عاشقش شده آره من از قیافه رو میشناسم😁
آنیا در حال خواندن ذهن بکی😳
همون موقت مکس اومد
مکس: آنیا مس اینکه تو و دامیان بهم خوردین مشکلی نیس من همیشه پشتتم
آنیا هم عصبانی شد و به مشت خابوند تو صورتش
دامیان که صدا رو شنید روشو برگردوند... و منتظر پارت بعد موند🤭
وقتی آنیا با اون قیافه روشو ازم برگردوند دیگه کنترلمو از دست دادم
دامیان از پله ها رفت پایین و یقه ی آنیا رو گرفت
دامیان:آهای کله صورتی! تو بودی نه ؟خودت بودی آره هاا؟ این همش کار توئه ؟
بعد آروم آنیا رو ول کرد و نزدیکش شد و خیلی آروم گفت
دامیان:آخرین اخطارمم که بهت دادم
بعد صداشو بالا برد و ادامه داد
دامیان : آخه تو چرا نمیفهمی ههااا؟
آنیا بغض کرد و میخواست بزنه زیر گریه که با قیافه ی دامیان رو به رو شد دامیان آروم یقه ی آنیا رو ول کرد و بعد آنیا ذهنشو خوند:
ذهن دامیان:صبر من ، اگه، من، باعث شم گریه کنه با اون یارو مکس فرقی نمی کنم، من که، از اون خوشم نمیاد پس نباید شبیه اون باشم
آنیا به چشمای دامیان زل زده بود بعد دامیان هم نگاهش کرد و به چشمای آنیا نگاه کر که پر از اشک شده بود نگاهشو برگردوند و از آنیا عزر خواهی کرد
ذهن آنیا:دامیان به نظر نگرانه😕 ولی منم بدجوری خراب کردم وقتی با اون قیافه ی پوکر وارد شدم باید فکر اینجاشو می کردم......
آنیا مستقیم زل زد تو چشای دامیان دامیان هم نگاه کرد تو چشای آنیا که پر اشک بود روشو برگردوند و معزرت خواهی کرد و نشست سر نیمکتش
زنگ بعد:»
بکی:آنیا زود باش ، با منم حتی حرف نمیزنی؟
همون موقع آنیا زد زیر گریه از اون طرف دامیان هم با کسی صحبت نمی کرد
مکس و جولیا هم این موقییت رو موقییت طلایی خودشون میدونستن
آنیا و بکی داشتن داشتن دامیان و جولیا رو نگاه میکردن
جولیا:آهههه دیدی گفتم این دختره کله صورتی آ......
همینو که جولیا گفت دامیان عصبی شد و به سیلی زد به جولیا
همون موقت چشای آنیا برق زد
جولیا:این واسه چی بود؟
دامیان : شاید یه نفهم کله صورتی باشه ولی بجز من کسی حق نداره با این اسم صداش کنه فهمیدی؟
جولیا:اما....
دامیان:شیر فهم شد؟
جولیا:آخه......
دامیان:فهمیدی با بفهمونمت؟
جولیا با عصبانیت از پیش دامین رفت
دامیان هم دستاشو گذاشت تو جیبش و به حرکت کردن ادامه داد
بکی: چی شدآنیا؟ چشمات برق میزنه! کی بود داشت گریه می کرد ؟ چرا زل زده به دامیان؟😁
آنیا: هااا؟ چی؟؟ کییی؟ آنیا به پسر دوم زل نزده ، چشمای آنیا هم برق نزده😳
بکی:باشه
ذهن بکی: حتما عاشقش شده آره من از قیافه رو میشناسم😁
آنیا در حال خواندن ذهن بکی😳
همون موقت مکس اومد
مکس: آنیا مس اینکه تو و دامیان بهم خوردین مشکلی نیس من همیشه پشتتم
آنیا هم عصبانی شد و به مشت خابوند تو صورتش
دامیان که صدا رو شنید روشو برگردوند... و منتظر پارت بعد موند🤭
۱۹۵
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.