رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part55
"صبح روز بعد"
"ویو کوک"
ساعت شیش از خواب بلند شدم
کوک:هوی...هوی تهیونگ بلند شو باید بریم مدرسه....تهیونگ(باداد)
تهیونگ:خیله خب چرا داد میزنی تو برو من الان میام
حاضر شدم و از توی اتاق اومدم بیرون
بورام:صبح بخیر کوکیییی💕صبحانه میخوری؟
کوک:نچ
بورام:چرا؟؟؟
کوک:نمیخوام دیگه!حاضر شو بریم...
بورام:باشه...پس من میرم حاضر شم
کوک:اکی
"توی مدرسه"
پوفففف لعنتی پس چرا ات نمیاد!
یعنی چی شده؟نکنه بلایی سرش اومده باشه؟؟این دایون مزخرف هم که نیومده!
شاید دیشب....
درون کوک:این چه فکریه میکنی؟؟اون دوتا باهم دوستای صمیمین عمرا دایون بلایی سرش اورده باشه!
اصلا شاید خواب مونده...شایدم سرماخورده یا انفولانزا گرفته چرا انقدر نگرانشی اخه؟
کوک:هوفففف لعنتی نمیدونم چرا این فکرا رو میکنم...ولش کن بعد مدرسه میرم خونشون
درون کوک:چقدر زود خودت رو دعوت میکنی
کوک:زر نزن لطفا
نامجون اومد توی کلاس و شروع کردن به درس دادن..."
#part55
"صبح روز بعد"
"ویو کوک"
ساعت شیش از خواب بلند شدم
کوک:هوی...هوی تهیونگ بلند شو باید بریم مدرسه....تهیونگ(باداد)
تهیونگ:خیله خب چرا داد میزنی تو برو من الان میام
حاضر شدم و از توی اتاق اومدم بیرون
بورام:صبح بخیر کوکیییی💕صبحانه میخوری؟
کوک:نچ
بورام:چرا؟؟؟
کوک:نمیخوام دیگه!حاضر شو بریم...
بورام:باشه...پس من میرم حاضر شم
کوک:اکی
"توی مدرسه"
پوفففف لعنتی پس چرا ات نمیاد!
یعنی چی شده؟نکنه بلایی سرش اومده باشه؟؟این دایون مزخرف هم که نیومده!
شاید دیشب....
درون کوک:این چه فکریه میکنی؟؟اون دوتا باهم دوستای صمیمین عمرا دایون بلایی سرش اورده باشه!
اصلا شاید خواب مونده...شایدم سرماخورده یا انفولانزا گرفته چرا انقدر نگرانشی اخه؟
کوک:هوفففف لعنتی نمیدونم چرا این فکرا رو میکنم...ولش کن بعد مدرسه میرم خونشون
درون کوک:چقدر زود خودت رو دعوت میکنی
کوک:زر نزن لطفا
نامجون اومد توی کلاس و شروع کردن به درس دادن..."
۵.۹k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.