⁶✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
_چرا دیگه دلداریم نمیدی؟چرا سنجاقک؟
+دیگه لازمش نداری!منتظر میمونم نا اونو پیدا کنی و بعد میرم
_باید چکارکنم تا پیشم بمونی؟
+من فقط وقتی تنهات میذارم که مطمئن شم دیگه نیازم نداری
_آفتاب از پشت آسمون خراش ها تقلا میکرد تا دیده شه ساعتی از سپیده دم گذشته بود و پرتو های نور تاریکی رو از شهر بیرون میکردن نور خورشید به خیابون های پوشیده از برف برخورد میکرد و نور رو به درخت های خشکیده که انتظار روز های بهاری رو میکشیدن منعکس میکرد.صبح زیبایی بود!نورانی سرد سفید و پر هیاهو خیابون پر بود از آدمهایی که میخندیدن گریه میکردن میرقصیدن میدوییدن داد میزدن و زندگی رو توی شهر به جریان مینداختن حال و هوای شهر نوید از یه روز خوب میداد!یه روز نو!
تن یخ کرده پسرک روی رخت خواب کمی جا به جا شد شب پنجره رو باز کرده بود تا یکم هوا بیاد اما حالا داشت یخ میکرد!نگاهی به ساعت دیواری آبی رنگ انداخت که ساعت6:45دقیقه رو نشون میداد یه ربع زودتر بیدار شده بود پس آماده شد و رفت طبقه پائین
تهیونگ:صبح بخیر هیونگ
نامجون:سلام تهیونگا صبح بخیر
تهیونگ:اوه مستر کیم چه میزی چیدی!راستشو بگو دوست دخترتو دعوت کردی؟
نامجون:نه مطمئن باش تا تو اینجایی دعوتش نمیکنم
تهیونگ:مگه من چمه؟
نامجون:هیچی هیونگ فقط انگار تا صبح کتک خوردی
تهیونگ:چرا همه همینو بهم میگن!بعدشم مگه تو دوست دختر داری؟
نامجون:داشته باشمم به تو نمیگم
تهیونگ:چرا؟اینم به کتک خوردنم ربط داره؟
نامجون:نه همینجوری یه چیزی گفتم
تهیونگ:نمیخوام اصلا!همه رفیق دارن منم رفیق دارم
نامجون:تهیونگ خفه شو بیا یه چیزی کوفتت کن برو سرکار انقد زر مفت نخور
تهیونگ:بله چشم دکتر*تعظیم*الان رفع زحمت میکنم
نامجون:انقد منو حرص نده تهیونگ*داد*بشین غذاتو بخور
تهیونگ:یاخدا
نامجون:من میرم سرکار یه کلید جا میذارم برات راحت بری و بیای فقط خواهشاً گمش نکن
تهیونگ:فکر کردم نمیخوای اینجا بمونم
نامجون:هیونگ من فقط نگرانتم!وگرنه پیش من نمونی پیش کی بمونی تا هروقت بخوای میتونی اینجا بمونی
خونه منو تو داره مگه؟
تهیونگ:من...نمیدونم اگه تو نبودی چکار میکردم
نامجون:احتمالاً دیگه کسی نبود جمعت کنه*خنده
تهیونگ:روز خوش هیونگ!ممنون بابت صبحونه خدافظ
نامجون:چه زودم قهر میکنه!النگوهات نشکنه
تهیونگ:خدافظ*درو میکوبه
نامجون:پسره ی....خدایا کمک
_بدوبدو خودشو به ایستگاه اتوبوس رسوند و یه صندلی کنار پنجره پیدا کرد و رو هوا قاپیدش منظره بیرون واقعا روحش رو نوازش میکرد تهیونگ خیلی اجتماعی نبود اما آدما رو دوست داشت!وقتی میدید که اونا خوشحالن خودشم خوشحال میشد تو حال وهوای خودش بود که صدای زنگ گوشی رشته افکارش رو پاره کرد عکس و اسم مادرش رو صفحه نقش بست
تهیونگ:سلام مامان
مینهو:کجایی؟
تهیونگ:دارم میرم سرکار
مینهو:شب کجا موندی؟
تهیونگ:خونه نامجون چراطوری شده؟
مینهو:یه زنگ به دایون بزن
تهیونگ:باشه کاری نداری؟
مینهو:نه*گوشیو قطع کرد
تهیونگ:ممنونم مامان *خنده
+دیگه لازمش نداری!منتظر میمونم نا اونو پیدا کنی و بعد میرم
_باید چکارکنم تا پیشم بمونی؟
+من فقط وقتی تنهات میذارم که مطمئن شم دیگه نیازم نداری
_آفتاب از پشت آسمون خراش ها تقلا میکرد تا دیده شه ساعتی از سپیده دم گذشته بود و پرتو های نور تاریکی رو از شهر بیرون میکردن نور خورشید به خیابون های پوشیده از برف برخورد میکرد و نور رو به درخت های خشکیده که انتظار روز های بهاری رو میکشیدن منعکس میکرد.صبح زیبایی بود!نورانی سرد سفید و پر هیاهو خیابون پر بود از آدمهایی که میخندیدن گریه میکردن میرقصیدن میدوییدن داد میزدن و زندگی رو توی شهر به جریان مینداختن حال و هوای شهر نوید از یه روز خوب میداد!یه روز نو!
تن یخ کرده پسرک روی رخت خواب کمی جا به جا شد شب پنجره رو باز کرده بود تا یکم هوا بیاد اما حالا داشت یخ میکرد!نگاهی به ساعت دیواری آبی رنگ انداخت که ساعت6:45دقیقه رو نشون میداد یه ربع زودتر بیدار شده بود پس آماده شد و رفت طبقه پائین
تهیونگ:صبح بخیر هیونگ
نامجون:سلام تهیونگا صبح بخیر
تهیونگ:اوه مستر کیم چه میزی چیدی!راستشو بگو دوست دخترتو دعوت کردی؟
نامجون:نه مطمئن باش تا تو اینجایی دعوتش نمیکنم
تهیونگ:مگه من چمه؟
نامجون:هیچی هیونگ فقط انگار تا صبح کتک خوردی
تهیونگ:چرا همه همینو بهم میگن!بعدشم مگه تو دوست دختر داری؟
نامجون:داشته باشمم به تو نمیگم
تهیونگ:چرا؟اینم به کتک خوردنم ربط داره؟
نامجون:نه همینجوری یه چیزی گفتم
تهیونگ:نمیخوام اصلا!همه رفیق دارن منم رفیق دارم
نامجون:تهیونگ خفه شو بیا یه چیزی کوفتت کن برو سرکار انقد زر مفت نخور
تهیونگ:بله چشم دکتر*تعظیم*الان رفع زحمت میکنم
نامجون:انقد منو حرص نده تهیونگ*داد*بشین غذاتو بخور
تهیونگ:یاخدا
نامجون:من میرم سرکار یه کلید جا میذارم برات راحت بری و بیای فقط خواهشاً گمش نکن
تهیونگ:فکر کردم نمیخوای اینجا بمونم
نامجون:هیونگ من فقط نگرانتم!وگرنه پیش من نمونی پیش کی بمونی تا هروقت بخوای میتونی اینجا بمونی
خونه منو تو داره مگه؟
تهیونگ:من...نمیدونم اگه تو نبودی چکار میکردم
نامجون:احتمالاً دیگه کسی نبود جمعت کنه*خنده
تهیونگ:روز خوش هیونگ!ممنون بابت صبحونه خدافظ
نامجون:چه زودم قهر میکنه!النگوهات نشکنه
تهیونگ:خدافظ*درو میکوبه
نامجون:پسره ی....خدایا کمک
_بدوبدو خودشو به ایستگاه اتوبوس رسوند و یه صندلی کنار پنجره پیدا کرد و رو هوا قاپیدش منظره بیرون واقعا روحش رو نوازش میکرد تهیونگ خیلی اجتماعی نبود اما آدما رو دوست داشت!وقتی میدید که اونا خوشحالن خودشم خوشحال میشد تو حال وهوای خودش بود که صدای زنگ گوشی رشته افکارش رو پاره کرد عکس و اسم مادرش رو صفحه نقش بست
تهیونگ:سلام مامان
مینهو:کجایی؟
تهیونگ:دارم میرم سرکار
مینهو:شب کجا موندی؟
تهیونگ:خونه نامجون چراطوری شده؟
مینهو:یه زنگ به دایون بزن
تهیونگ:باشه کاری نداری؟
مینهو:نه*گوشیو قطع کرد
تهیونگ:ممنونم مامان *خنده
۲.۴k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.