این داستان:وقتی گائول حاملس و جونگ کوک با توت فرنگی

ازیتش میکنه(جا نشد😐😂😂😂)
حسابی حوس توت فرنگی کردم جونگ کوک با یه کاسه توت فرنگی گنده نشست کنارم بدونه اینکه حتی یه زره بهم بده منم داشتم میمیردم لبمو میزدم به هم آب دهنم پر شد (اینجا جونگ کوک از قصد داره اینجوری میکنه😐😂😂😂) شروع کرد به ملچ مولوچ کردن
پنجولامو باز کردم میخواستم بگیرم خفش کنم من:کوفتت بشه به حق پنج تن😐 کوک:نام نام نام نام چیزی گفتی من:نه نگفتم کوک:نام نام نام بیشتر ملچ مولوچ میکرد
دیگه کفرم در اومد چهارماهم بود شیکمم بالا اومده بود میتونستم بترسونمش☺ من:آییی جونگ کوک کوک:گائول چی شد توت فرنگیو گذاشت کنار من:آییی جونگ کوک کوک:چی شد من:بچت لگد میزنه همون موقع توت فرنگیو برداشتم پیچیدم تو خودم من:بیشعور عوضی دارم میمیرم بعد مال من ملچ مولوچ میکنه اینه چی توت فرنگیارو میخوردم با دهن پر هی بهش چیزی میگفتم کوک:بده من اونو من:نمیدم بعد پاشدم در رفتم رفتم تو اتاق پشت در نشستم من:یه وقت لگد نزنی پشت درم بچت میمیره کوک:الان اونجا داری میلومبونی من:آره خیر سرم حاملم انقدر شعور نداری نشستی کنارم منم دارم میمیرم😭😭😭(چیزی نیست هورموناشه😐😂😂😂)کوک:خیله خوب خیله خوب بیا بیرون کاریت ندارم رفتم بیرون توت فرنگیا تموم شد من:عااا تموم شد میخوام بازم🙁 کوک:داریم بیا بهت بدم