گاهی
گاهی
برای رفتن
نه چمدانی هست
نه کسی که آب بریزد پشت سرت
و نه حتی مقصدی برای رسیدن
فقط میروی که گم شوی
خالی خالی میروی
پر از خاطراتی که بغض میشوند
و تمامت میکنند یک روز
میروی که گم شوی میان نبودنها
مث مرده ای که خاک میشود
میان حجم انبوهی از نیستی ها
انگار نبوده ای از اول
گاهی فقط میروی که گم شوی
بی مقصد
بی چمدان
بی هرچیز
خودت را هم جا میگذاری
دلت را
چشم هایت را
تمام وجودت را
سبک میروی
سنگین سنگین
پر از ماتم و حسرت
پوچ پوچ پوچ
میمیری و میروی
گاهی ...
فقط میروی که گم شوی....
Eli
برای رفتن
نه چمدانی هست
نه کسی که آب بریزد پشت سرت
و نه حتی مقصدی برای رسیدن
فقط میروی که گم شوی
خالی خالی میروی
پر از خاطراتی که بغض میشوند
و تمامت میکنند یک روز
میروی که گم شوی میان نبودنها
مث مرده ای که خاک میشود
میان حجم انبوهی از نیستی ها
انگار نبوده ای از اول
گاهی فقط میروی که گم شوی
بی مقصد
بی چمدان
بی هرچیز
خودت را هم جا میگذاری
دلت را
چشم هایت را
تمام وجودت را
سبک میروی
سنگین سنگین
پر از ماتم و حسرت
پوچ پوچ پوچ
میمیری و میروی
گاهی ...
فقط میروی که گم شوی....
Eli
۱.۰k
۱۵ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.