زن در ICU بود. شوهرش نمیتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد. دکت
زن در ICU بود. شوهرش نمیتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد. دکتر گفت ما همه تلاشمان را میکنیم اما هیچ چیز رو تضمین نمی کنیم. بدن اون هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیده، به نظر میرسه که به کما رفته.
شوهر: دکتر بهتون التماس میکنم که همسرم رو نجات بدین. اون فقط 36 سالشه، خانواده بهش نیاز دارن.
ناگهان معجزه ای رخ داد. دستگاه ECG قلب دیوانه وار شروع به زدن کرد، یکی از دستانش تکان خورد، لبانش شروع به حرکت کرد و ....
او شروع به صحبت کرد : عزیزم من 34 سالمه نه 36 سال
والاچرا سن خانوما رو میبرین بالا خخخخخ.
شوهر: دکتر بهتون التماس میکنم که همسرم رو نجات بدین. اون فقط 36 سالشه، خانواده بهش نیاز دارن.
ناگهان معجزه ای رخ داد. دستگاه ECG قلب دیوانه وار شروع به زدن کرد، یکی از دستانش تکان خورد، لبانش شروع به حرکت کرد و ....
او شروع به صحبت کرد : عزیزم من 34 سالمه نه 36 سال
والاچرا سن خانوما رو میبرین بالا خخخخخ.
۱.۰k
۲۸ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.