فیک به هم خواهیم رسید
ادامه پارت ۷
پالتمو از روی چوب لباسی برداشتم و از اتاق بیرون اومدم
نه چیزی رو میدیم و نه چیزی رو میشنیدم
فقط صدای یونگی میومد که برای گرفتن جلوم از رفتنم اسممو فریاد میزد
-رزا وایستا
ولی دیگه دیر شده بود از انبار بیرون اومدم با همون وضع توی خیابون قدم میزم
این صحنه رو یادمه برای خیلی وقت پیش بود یاد کوک افتادم هی کاش ولم نمیکردی کاش اون روز اون لحظه ولم نمیکردی کاش از خونه پرتم نمیکردی بیرون اون طوری دیگه هیچکدوم از این داستانا برام اتفاق نیوفتاده بود
کوک کمتر از همه قلبمو شکونده بود
کاش اون روز از حال نمی رفتم و با یونگی آشنا نمیشدم
کاشکی اون شب یونگی نمیدید که بیهوش شدم و یه فرد عادی کمکم میکرد
ای کاش ها فایده نداشت
حالا خودم به عشقم گفتم که با هم نباشیم بدون یونگی میخواستم چیکار کنم
حالا تنهای تنهام هیچکیو ندارم توی خیابون سرد دماغم قرمز شده با موهای پریشون و چشمای خیس در حالی که پالتو سياهی تنمه و خودمو از سرما بقل کردم
بخار از دهنم بیرون میزنه و نم خیلی ریز بارون روی پالتوم باعث شده روش شبنم های ریزی بشینه
توی خیابون قدم میزدم
روی جدول بقل خیابون نشستم
دستمو روی صورتم گذاشتم و گریه کردم
مدام حرفای یونگی توی سرم پخش میشدن
به دیوار پشتم تکیه دادم
+چرا من انقد سادم چرا همیشه من اونی ام که قراره گریه کنه دیگه از این زندگی خسته شدم دیگه سر پا نیستم روی زمین افتادم
یونگی ویو)
بعد از رفتن رزا روی مبل حال نشستم نمیتونستم خشممو کنترل کنم هم ناراحت بودم که رزا رو اونطوری اذیت کرده بودم هم از جدا شدنم از اون تعجب کرده بودم و هم از زدن اون توی صورتم خشمگین بودم
که جیهوپ وارد خونه شد وقتی منو توی اون حال دید گفت
:چی شده؟ رزا کجاست؟ دعوا کردین؟
-آره
-حالا من آدم بده شدم اون اول به من خیانت کرد
:چی داری میگی
بعد جیهوپ اومدو کنار یونگی نشست
-اون تهیونگو بیشتر دوست داشت من میدونم
:چرا چرت میگی
-به حقیقتا میگی چرت
:ببینم اصلا از دوران کما تو برات تعریف کرده
-نه یکم در حدی که فهمیدم
جیهوپ از روی درد نیش خندی زد
:تو هیچی نمیدونی نمیدونی رزا به خاطر تو چه زجر هایی رو کشیده
-فقط هر دوتون میگید زجر کشیده چرا نمیگین چرا
جیهوپ سیر تا پیاز ماجرا رو برای یونگی توضیح داد و هر لحظه که پیش میرفت بقض شرمندگی بیشتر گریبانگیر یونگی میشد و گاهی اوقات کنترلش رو از دست میداد و اشک میریخت
-م..من..با رزا چیکار کردم
جیهوپ دستشو روی صورت یونگی کشید و اشک هاشو که هر لحظه بیشتر میشدن رو پاک کرد ولی با بلند شدن یونگی جیهوپ نتونست کارشو تموم کنه
یونگی با استرس دستشو روی رون پاش میکشید
-من ..باید برم دنبال رزا بعد با یه حرکت دسشو روی صورتش کشید تا اشکاشو پاک کنه ولی اونا هی میومدن و میومدن
جیهوپ بلند شد و شونه یونگیو گرفت
:نه یونگی
پالتمو از روی چوب لباسی برداشتم و از اتاق بیرون اومدم
نه چیزی رو میدیم و نه چیزی رو میشنیدم
فقط صدای یونگی میومد که برای گرفتن جلوم از رفتنم اسممو فریاد میزد
-رزا وایستا
ولی دیگه دیر شده بود از انبار بیرون اومدم با همون وضع توی خیابون قدم میزم
این صحنه رو یادمه برای خیلی وقت پیش بود یاد کوک افتادم هی کاش ولم نمیکردی کاش اون روز اون لحظه ولم نمیکردی کاش از خونه پرتم نمیکردی بیرون اون طوری دیگه هیچکدوم از این داستانا برام اتفاق نیوفتاده بود
کوک کمتر از همه قلبمو شکونده بود
کاش اون روز از حال نمی رفتم و با یونگی آشنا نمیشدم
کاشکی اون شب یونگی نمیدید که بیهوش شدم و یه فرد عادی کمکم میکرد
ای کاش ها فایده نداشت
حالا خودم به عشقم گفتم که با هم نباشیم بدون یونگی میخواستم چیکار کنم
حالا تنهای تنهام هیچکیو ندارم توی خیابون سرد دماغم قرمز شده با موهای پریشون و چشمای خیس در حالی که پالتو سياهی تنمه و خودمو از سرما بقل کردم
بخار از دهنم بیرون میزنه و نم خیلی ریز بارون روی پالتوم باعث شده روش شبنم های ریزی بشینه
توی خیابون قدم میزدم
روی جدول بقل خیابون نشستم
دستمو روی صورتم گذاشتم و گریه کردم
مدام حرفای یونگی توی سرم پخش میشدن
به دیوار پشتم تکیه دادم
+چرا من انقد سادم چرا همیشه من اونی ام که قراره گریه کنه دیگه از این زندگی خسته شدم دیگه سر پا نیستم روی زمین افتادم
یونگی ویو)
بعد از رفتن رزا روی مبل حال نشستم نمیتونستم خشممو کنترل کنم هم ناراحت بودم که رزا رو اونطوری اذیت کرده بودم هم از جدا شدنم از اون تعجب کرده بودم و هم از زدن اون توی صورتم خشمگین بودم
که جیهوپ وارد خونه شد وقتی منو توی اون حال دید گفت
:چی شده؟ رزا کجاست؟ دعوا کردین؟
-آره
-حالا من آدم بده شدم اون اول به من خیانت کرد
:چی داری میگی
بعد جیهوپ اومدو کنار یونگی نشست
-اون تهیونگو بیشتر دوست داشت من میدونم
:چرا چرت میگی
-به حقیقتا میگی چرت
:ببینم اصلا از دوران کما تو برات تعریف کرده
-نه یکم در حدی که فهمیدم
جیهوپ از روی درد نیش خندی زد
:تو هیچی نمیدونی نمیدونی رزا به خاطر تو چه زجر هایی رو کشیده
-فقط هر دوتون میگید زجر کشیده چرا نمیگین چرا
جیهوپ سیر تا پیاز ماجرا رو برای یونگی توضیح داد و هر لحظه که پیش میرفت بقض شرمندگی بیشتر گریبانگیر یونگی میشد و گاهی اوقات کنترلش رو از دست میداد و اشک میریخت
-م..من..با رزا چیکار کردم
جیهوپ دستشو روی صورت یونگی کشید و اشک هاشو که هر لحظه بیشتر میشدن رو پاک کرد ولی با بلند شدن یونگی جیهوپ نتونست کارشو تموم کنه
یونگی با استرس دستشو روی رون پاش میکشید
-من ..باید برم دنبال رزا بعد با یه حرکت دسشو روی صورتش کشید تا اشکاشو پاک کنه ولی اونا هی میومدن و میومدن
جیهوپ بلند شد و شونه یونگیو گرفت
:نه یونگی
۳۸.۷k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.