از قافله ی، جا ماندم
از قافله ی، جا ماندم
درست بیست و چند سال پیش، ماندم ...
زندانی این روزگار زشت شدم ...
روزگاری که
نه از جنس من است
نه از برای من ...
چه رسمیست ، دنیا !
از گردشش مینالیم و، مینالم
و روز زمینگیر شدنمان را
جشن میگیریم !
نمیدانم ...
قلمم زیر بار دردها، تَرَک برداشته کمرم خم شده ! ...
با این حال
هنوز هم به دوست، لبخند میدهم
و گاه و زود به زود
قهقهه بلند سر میدهم
و لاپوشان میکنم دردم را
آنچه درونم متلاطم است ...
و امروز آغاز بیست و چهارمین سالگرد
غربت نشینی ام هست ...
به رسم عادت...
تولدم مبارک
درست بیست و چند سال پیش، ماندم ...
زندانی این روزگار زشت شدم ...
روزگاری که
نه از جنس من است
نه از برای من ...
چه رسمیست ، دنیا !
از گردشش مینالیم و، مینالم
و روز زمینگیر شدنمان را
جشن میگیریم !
نمیدانم ...
قلمم زیر بار دردها، تَرَک برداشته کمرم خم شده ! ...
با این حال
هنوز هم به دوست، لبخند میدهم
و گاه و زود به زود
قهقهه بلند سر میدهم
و لاپوشان میکنم دردم را
آنچه درونم متلاطم است ...
و امروز آغاز بیست و چهارمین سالگرد
غربت نشینی ام هست ...
به رسم عادت...
تولدم مبارک
۱.۳k
۰۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.