امروز صبح که از خواب بیدار شدم..دلم گرفته بود.

امروز صبح که از خواب بیدار شدم..دلم گرفته بود.
به تقویم روی میز نگاهی انداختم ...به یکباره ابر اشکی در چشمانم دوید ..و هوای دل و چشمم رو بارونی کرد..

۵ شنبه ۲۲ مرداد.......یکسال از مانی که حمید رضا از کنار ما رفته می گذره و ما فقط دلخوشیم به نگاه کردن عکس او در قاب..

حمید رضا نمی دونم خبر داری و می دونی یا نه...تو این یکسال در نبودت

پشت پدرت خالی شد و شکست...
مادرت از بس اشک ریخته سوی چشمش کم شده...
خواهرت تاب این جدایی رو نداشت و قلب ضعیفش به زیر تیغ جراحی رفت....

پـــــــرستوی مهاجرت ....همون که دل به دلت داده بود تا با هم کلبه آرزو هاتون رو بسازید....
یــــکسـال پیـــر شد..

خرمن موهای خر ماییش دیگه خر مایی نیست .......گندمی شده..

برق عــــشق از چشماش پریده...یکساله نهر آب چشماش پر آب شده..

صداش دو رگه شده و میلرزه......می دونی آخه تو قلبش زلزله شده......یکساله عشقش رو زیر آوار این زلزله دفن کرده....

خـــــــــــــــدا یـــــا
میدونم که تو خودت گل چین زمانه هستی ....و خوبا رو زود مهمون کرم خودت می کنی...

ولی کاش یا دل ما از سنگ بود......یا...غمی به این بزرگی به دلمون نمی گذاشتی..

********************************

۵ شنبه شبه.....خوبه با فاتحه ای یادی بشه از اون هایی که دیگه توی جمعمون نیستن...

روحــشون شــاد ...و یـادشون گـــــرامـی