ادامه پارت ۵۶
ادامه پارت ۵۶
ویو نویسنده
یونگی : یا بچه پرو.. با بزرگترات اینجور حرف میزنی؟
بعد از اینکه راهی شون کرد داخل اتاق تهیونگ شد و رو تختش دراز کشید. تمام تخت رو بویید.
بالشت تهیونگ رو بغل کرد و سرش رو داخلش فرو برد.
انقدر به تهیونگ فکر میکرد که دنیای خواب اونو برد
___________________________________
زیر لب مدام صداش میکرد.
کوک : تهیونگ...تهیون...تهیونگ.
ته : جان تهیونگ؟
وقتی فهمید کوک رو بردن خونه دل بی طاقتش دووم نیاورد و بلاخره خودشو به زندگیش رسوند.
همه جا رو دنبالش گشت تا بلاخره تو اتاق خودش ، رو تخت خودش ، زمانی که بالشت خودش رو بغل کرده بود، دیدش.
با دلی پر از ذوق و دلتنگی سمتش رفت. آروم پایین تخت ، رو زانو هاش نشست و خیره به صورت پر از نور پسرک برای بار هزارم شکر کرد.
ویو نویسنده
یونگی : یا بچه پرو.. با بزرگترات اینجور حرف میزنی؟
بعد از اینکه راهی شون کرد داخل اتاق تهیونگ شد و رو تختش دراز کشید. تمام تخت رو بویید.
بالشت تهیونگ رو بغل کرد و سرش رو داخلش فرو برد.
انقدر به تهیونگ فکر میکرد که دنیای خواب اونو برد
___________________________________
زیر لب مدام صداش میکرد.
کوک : تهیونگ...تهیون...تهیونگ.
ته : جان تهیونگ؟
وقتی فهمید کوک رو بردن خونه دل بی طاقتش دووم نیاورد و بلاخره خودشو به زندگیش رسوند.
همه جا رو دنبالش گشت تا بلاخره تو اتاق خودش ، رو تخت خودش ، زمانی که بالشت خودش رو بغل کرده بود، دیدش.
با دلی پر از ذوق و دلتنگی سمتش رفت. آروم پایین تخت ، رو زانو هاش نشست و خیره به صورت پر از نور پسرک برای بار هزارم شکر کرد.
۵.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.