ماه عشق پارت ۲۰
#مایا
لباسمو عوض کردم و با پسرا جیمین یونگی جیهوپ نامجون تهیونگ و کوک رفتم خونم کیلیدا در آوردم در خراب بود یکم باید تکون میدادم بعد درم اینجوری بود یهو باز میشد کیلیدو کردم تو در من:اوخخخخ کوک:میخوای کمک کنم من:نه یخورده تکونش بدم باز میشه یخورده درو تکون داد که یهو در باز شد داشتم با کله میرفتم تو خونه که جونگ کوک گرفتم من:یعنی این در آخر یه کاری میکنه من با کله برم تو دیوار کوک:چرا نمیدی درستش کنن من:یادم میره 😂 کوک:آیزارمر داری😂 من:نخیرم بیاید تو بیاید تا ندیدنتون اینجا همه فوضولن تهیونگ:کسی خونتون نیست من:نه مامان بابام پاریسن تهیونگ:واقعا اینجا تنهایی من:آره کوک:نخیر ایشون میان پیش من جیهوپ:نه بابا من:خیله خوب پز نده حالا کوک:کی پز دادم جیمین:همین الان کوک:خیله خوب ضایم کردید اومدن نشستن خداروشکر همه چی داشتم دیروز رفتم همه چی گرفتم برا خونه چایی همه چی من:میرم قهوه بیارم کوک:منم میام من:مگه میخوام برم سر کوچه همینجام کوک:ولی میام قبل از اینکه برم چشمامو تنگ کردم اما تهیونگ گفت بشین یک دقیقه نباشه نمیمیری کوک:تو که چیزی نمیدونی ساکت شو رفتم تو آشپز خونه در مورد یه چیزی حرف میزدن تهیونگ به جونگ کوک میگفت تهیونگ:جونگ کوک نمیخوای بهش بگی کوک:چیو تهیونگ:اینکه اون سه سال تو حالت خوب نبوده و اینکه قول داده بودی بهش خودتو ازیت نکنی و با کسه دیگه ای نباشی کوک:چجوری بهش بگم خودت که لویی رو دیدی چجوری بهم نزدیک شد هنوزم میاد سمتم تهیونگ:بهش بگو کوک:اما میترسم اگه بگم ناراحت شه بزاره بره تهیونگ:اون تو رو دوست داره جایی نمیره جیمین:راست میگه باید بهش بگی بهتر از اینکه خودش بفهمه دیگه گوش ندادم و رفتم قهوه رو درست کردم هم عصبی بودم هم ناراحت از یه طرفم بقز گلومو گرفته بود ولی ریختم تو خودم و تویه وقت مناسب بریزم بیرون ولی عصبی بودم قهوه رو درست کردم و بردم پیششون گذاشتم جلوشون من:بفرمایید قهوه رو برداشتیم خوردیم من رفتم تو فکر کوک:هعی مایا هوووو یهو به خودم اومد من:هان چیه کوک:تو فکر چی شده حالت خوبه من:آره خوبم چیزیم نیست تهیونگ:خوب ما بریم جیهوپ:آره خوابمون میاد من:اوخی باشه اگه خوابتون میاد برید کوک:من میمونم من:باشه تو بمون تهیونگ:بهونت خوش بگذره شب من:تهیونگ منحرف نباش برو 😐 تهیونگ:باشه باشه😂 جین:بیا بریم جین و بقیه:بای داشتن میرفتن که یکی از همسایه ها اومد جلو زن بود یه دختر خوب شد نشناخت جرا چون ماسک زده بودن سرمو از بینشون آوردم بیرون من:بله بفرما کاری داشتی تهیونگ:همسایتونه من:آره خیلی فوضوله کپ کرده بود من اومدم بیرون جلوشون وایسادم تو ذهنش(خدا بده از این شانسا به ما کاش یکیشم بده به من) من:هووو کاری داشتی نمیدونم چرا
لباسمو عوض کردم و با پسرا جیمین یونگی جیهوپ نامجون تهیونگ و کوک رفتم خونم کیلیدا در آوردم در خراب بود یکم باید تکون میدادم بعد درم اینجوری بود یهو باز میشد کیلیدو کردم تو در من:اوخخخخ کوک:میخوای کمک کنم من:نه یخورده تکونش بدم باز میشه یخورده درو تکون داد که یهو در باز شد داشتم با کله میرفتم تو خونه که جونگ کوک گرفتم من:یعنی این در آخر یه کاری میکنه من با کله برم تو دیوار کوک:چرا نمیدی درستش کنن من:یادم میره 😂 کوک:آیزارمر داری😂 من:نخیرم بیاید تو بیاید تا ندیدنتون اینجا همه فوضولن تهیونگ:کسی خونتون نیست من:نه مامان بابام پاریسن تهیونگ:واقعا اینجا تنهایی من:آره کوک:نخیر ایشون میان پیش من جیهوپ:نه بابا من:خیله خوب پز نده حالا کوک:کی پز دادم جیمین:همین الان کوک:خیله خوب ضایم کردید اومدن نشستن خداروشکر همه چی داشتم دیروز رفتم همه چی گرفتم برا خونه چایی همه چی من:میرم قهوه بیارم کوک:منم میام من:مگه میخوام برم سر کوچه همینجام کوک:ولی میام قبل از اینکه برم چشمامو تنگ کردم اما تهیونگ گفت بشین یک دقیقه نباشه نمیمیری کوک:تو که چیزی نمیدونی ساکت شو رفتم تو آشپز خونه در مورد یه چیزی حرف میزدن تهیونگ به جونگ کوک میگفت تهیونگ:جونگ کوک نمیخوای بهش بگی کوک:چیو تهیونگ:اینکه اون سه سال تو حالت خوب نبوده و اینکه قول داده بودی بهش خودتو ازیت نکنی و با کسه دیگه ای نباشی کوک:چجوری بهش بگم خودت که لویی رو دیدی چجوری بهم نزدیک شد هنوزم میاد سمتم تهیونگ:بهش بگو کوک:اما میترسم اگه بگم ناراحت شه بزاره بره تهیونگ:اون تو رو دوست داره جایی نمیره جیمین:راست میگه باید بهش بگی بهتر از اینکه خودش بفهمه دیگه گوش ندادم و رفتم قهوه رو درست کردم هم عصبی بودم هم ناراحت از یه طرفم بقز گلومو گرفته بود ولی ریختم تو خودم و تویه وقت مناسب بریزم بیرون ولی عصبی بودم قهوه رو درست کردم و بردم پیششون گذاشتم جلوشون من:بفرمایید قهوه رو برداشتیم خوردیم من رفتم تو فکر کوک:هعی مایا هوووو یهو به خودم اومد من:هان چیه کوک:تو فکر چی شده حالت خوبه من:آره خوبم چیزیم نیست تهیونگ:خوب ما بریم جیهوپ:آره خوابمون میاد من:اوخی باشه اگه خوابتون میاد برید کوک:من میمونم من:باشه تو بمون تهیونگ:بهونت خوش بگذره شب من:تهیونگ منحرف نباش برو 😐 تهیونگ:باشه باشه😂 جین:بیا بریم جین و بقیه:بای داشتن میرفتن که یکی از همسایه ها اومد جلو زن بود یه دختر خوب شد نشناخت جرا چون ماسک زده بودن سرمو از بینشون آوردم بیرون من:بله بفرما کاری داشتی تهیونگ:همسایتونه من:آره خیلی فوضوله کپ کرده بود من اومدم بیرون جلوشون وایسادم تو ذهنش(خدا بده از این شانسا به ما کاش یکیشم بده به من) من:هووو کاری داشتی نمیدونم چرا
۹.۸k
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.