ازت پرسیدم اگه کلبه دیگه ای تو این جنگل به جز کلبه من بود
ازت پرسیدم اگه کلبه دیگهای تو این جنگل به جز کلبه من بود بهش سر میزدی؟ البته اینو فقط تو ذهنم بهت گفتم. میدونستم جواب آرهست و میپرسیدی که چرا همچین سوالی ازت پرسیدم. راست میگی اصلا این سوالا چین؟ نمیدونم از خودمن یا خودت. من قبلا بهت گفتم که دوست ندارم فقط برای خوردن چای کنار هم باشیم و تو هم خوب اینو میدونی. اگه اینو بهت نمیگفتم بازم میومدی؟ اگه هر دفعه من با شیرینی دارچینی مورد علاقهت نمیومدم و موقع خداحافظی به گلایی که با دستای خودت خاکشونو عوض کردی آب نمیدادم، بازم تو میومدی؟ امیدوارم همینطوری باشه. کاش حس نکنی که باید چیزی رو جبران کنی. گاهی وقتا دلم میخواد مدتی جلوی کلبه کوچولوت پیدا نشم تا میفهمیدم دوست داری بیشتر از چای خوردن و تعریف از طعمش، حرف بزنیم؟ من دوست دارم اون روزی رو برات تعریف کنم که دلم میخواست زیر پتو باشم و به جاش رفتم و کمی قدم زدم. یا اون روزی که اون قهوه بهم خیلی چسبید و دلم میخواد بگم تو هم امتحانش کنی. اگه فقط نخی که بهمون وصل شده با چایه، پس وقتی فنجون تموم میشه، به رفتن فکر میکنی؟
۹.۵k
۰۲ آبان ۱۴۰۳