.
.
دیدم ناراحت و افسرده است.
پرسیدم :
چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟
گفت: "راستش امروز صحنه ای دیدم که نمی توانم یک لحظه فراموشش کنم. "
گفتم: چه اتفاقی؟
گفت: "برای سرکشی به خانه یکی از شهدا رفته بودم.می دانستم که دختر کوچکی دارد.اسباب بازی برایش تهیه کرده بودم.وقتی درآن خانه رسیدم.دختری در را باز کرد، تا مرا دید فهمید که یکی از دوستان پدرش هستم، بدون این که نگاه به اسباب بازی که توی دستم بود بیندازد
گفت : " اگر بابام را آورده ای بیا تو اگر نیاورده ای برو.
ودر را برویم بست. "
این واقعه موجب تأثر حاجی شده بود.
تا چند روز اورا گرفته وناراحت
می دیدم. شاید به همین مسائل بود که حاضر نمی شد، زیاد به خانواده وتنها دخترش سر بزند، تا آنجا که دختر چهار ساله اش اورا نمی شناخت.
شادی روحش صلوات
شهید یدالله کلهر
دیدم ناراحت و افسرده است.
پرسیدم :
چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟
گفت: "راستش امروز صحنه ای دیدم که نمی توانم یک لحظه فراموشش کنم. "
گفتم: چه اتفاقی؟
گفت: "برای سرکشی به خانه یکی از شهدا رفته بودم.می دانستم که دختر کوچکی دارد.اسباب بازی برایش تهیه کرده بودم.وقتی درآن خانه رسیدم.دختری در را باز کرد، تا مرا دید فهمید که یکی از دوستان پدرش هستم، بدون این که نگاه به اسباب بازی که توی دستم بود بیندازد
گفت : " اگر بابام را آورده ای بیا تو اگر نیاورده ای برو.
ودر را برویم بست. "
این واقعه موجب تأثر حاجی شده بود.
تا چند روز اورا گرفته وناراحت
می دیدم. شاید به همین مسائل بود که حاضر نمی شد، زیاد به خانواده وتنها دخترش سر بزند، تا آنجا که دختر چهار ساله اش اورا نمی شناخت.
شادی روحش صلوات
شهید یدالله کلهر
۱.۱k
۱۴ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.