رمان شاهزاده اهریمن پارت69
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت69
+: یعنی الان دیگه امیر اذیتتون نمیکنه؟
×: خانواده منو ارش ک از قضیه باخبر شدن فرستادنش کانون تا بعد سن قانونی بره زندان چون فهمیدن امیر تو کار شیشه و موادم هست.
+: یا حضرت نوح، این دیگه چیه...
میدونی نکته انحرافی این قضیه کجا بود؟
+: نه کجا؟
×: من اول ماجرا از حس بدم نسبت ب آرش گفتم، حتی خودتم باورت شد ک من امیرو انتخاب میکنم، اگه یادت باشه من گفتم آرش باهوشو نکته بینه. آرش دست رو احساسات امیر گذاشته تا منو نگه داره، اون میدونست من اونو باشهرام دیدم و حاضر نیستم باهاش حرف بزنم.
+: راست میگیا اصلا حواسم نبود، پس چجوری تو..
×: تو حواست ب اینم نبود ک ارش نمیتونست حرفی ب من بزنه، اون اونقدر بهم علاقه داشت ک نمیتونست ببینه بلایی سرم میاد. ولی نقشه اونا جوری بود ک من آخر سر وارد این بازی میشدم، برای همین آرش من امیرو خبر کرد، با حرفای ک میزد ب من کد میداد و امیرو تحریک میکرد، آرش میخواست بهم نشون بده امیر اون کسی نیست ک من میشناسم برای همین از قصد اسم شهرامو اورد. ک خب همین طورم شد، چون بلافاصله امیر درباره شهرام گفت، شهرامی ک از اول با آرش هم دست بود تا کمکش کنه، بهتم گفتم موقع دیدن شهرام چ چیزای بهم گفت.
دومین بار وقتی بود ک تونست ب راحتی رد اونارو بزنه و سر همین قضیه ی مشت چرتو پرت تحویلم داد..
+:یاا الله شماها دیگه کی هستید..
راستی تو ک گفتی آرش رفته پس رابطه تون چی؟
×: هنوزم باهم درارتباطینم. میخوای ببینیش؟
+: واقعا؟ کو ببینم..
گوشیشو گرفت سمتم
+: اینه؟
×: آره.
+: از قیافش شرارت میباره ک..
مکحم زد پس کلم
×: خفشو، دربارش درست صحبت کن، حالا درسته یکم قبول دارم قیافش غلط انداز و بد دهنو هیزو بیشوره، ولی برای من خیلی دوست داشتنیه و من دوستش دارم.
+: تو ک ریدی بهش
×: خفه شو تو هیچی نمیدونی، احتمالا برا تابستون برگرده ایران وقتی اومد بهم معرفی تون میکنم، اونم خیلی دوست داره تورو ببینه.
+: مگه درباره من بهش گفتی؟
×: ن پس نگفتم.. خُلی چیزی هستی تو؟
تو وقتی با یکی آشنا میشی نمیری ب ویهان بگی؟
+: نمیدونم، شاید. هنوز ب این مرحله نرسیدیم.
×: من نمیدونم ویهان ب چی تو دل خوش کرده
+: یااااا مگه من چمه؟؟؟
×: هیچی فقط ول معطلی...
*: پسرا بیاید نهار آمادست
×: پاشو بریم ک غذاهای دایه گلی ی چیزیه ک حتی نمونشو تو کل دنیا ام نمیتونی پیدا کنی...
+: یعنی الان دیگه امیر اذیتتون نمیکنه؟
×: خانواده منو ارش ک از قضیه باخبر شدن فرستادنش کانون تا بعد سن قانونی بره زندان چون فهمیدن امیر تو کار شیشه و موادم هست.
+: یا حضرت نوح، این دیگه چیه...
میدونی نکته انحرافی این قضیه کجا بود؟
+: نه کجا؟
×: من اول ماجرا از حس بدم نسبت ب آرش گفتم، حتی خودتم باورت شد ک من امیرو انتخاب میکنم، اگه یادت باشه من گفتم آرش باهوشو نکته بینه. آرش دست رو احساسات امیر گذاشته تا منو نگه داره، اون میدونست من اونو باشهرام دیدم و حاضر نیستم باهاش حرف بزنم.
+: راست میگیا اصلا حواسم نبود، پس چجوری تو..
×: تو حواست ب اینم نبود ک ارش نمیتونست حرفی ب من بزنه، اون اونقدر بهم علاقه داشت ک نمیتونست ببینه بلایی سرم میاد. ولی نقشه اونا جوری بود ک من آخر سر وارد این بازی میشدم، برای همین آرش من امیرو خبر کرد، با حرفای ک میزد ب من کد میداد و امیرو تحریک میکرد، آرش میخواست بهم نشون بده امیر اون کسی نیست ک من میشناسم برای همین از قصد اسم شهرامو اورد. ک خب همین طورم شد، چون بلافاصله امیر درباره شهرام گفت، شهرامی ک از اول با آرش هم دست بود تا کمکش کنه، بهتم گفتم موقع دیدن شهرام چ چیزای بهم گفت.
دومین بار وقتی بود ک تونست ب راحتی رد اونارو بزنه و سر همین قضیه ی مشت چرتو پرت تحویلم داد..
+:یاا الله شماها دیگه کی هستید..
راستی تو ک گفتی آرش رفته پس رابطه تون چی؟
×: هنوزم باهم درارتباطینم. میخوای ببینیش؟
+: واقعا؟ کو ببینم..
گوشیشو گرفت سمتم
+: اینه؟
×: آره.
+: از قیافش شرارت میباره ک..
مکحم زد پس کلم
×: خفشو، دربارش درست صحبت کن، حالا درسته یکم قبول دارم قیافش غلط انداز و بد دهنو هیزو بیشوره، ولی برای من خیلی دوست داشتنیه و من دوستش دارم.
+: تو ک ریدی بهش
×: خفه شو تو هیچی نمیدونی، احتمالا برا تابستون برگرده ایران وقتی اومد بهم معرفی تون میکنم، اونم خیلی دوست داره تورو ببینه.
+: مگه درباره من بهش گفتی؟
×: ن پس نگفتم.. خُلی چیزی هستی تو؟
تو وقتی با یکی آشنا میشی نمیری ب ویهان بگی؟
+: نمیدونم، شاید. هنوز ب این مرحله نرسیدیم.
×: من نمیدونم ویهان ب چی تو دل خوش کرده
+: یااااا مگه من چمه؟؟؟
×: هیچی فقط ول معطلی...
*: پسرا بیاید نهار آمادست
×: پاشو بریم ک غذاهای دایه گلی ی چیزیه ک حتی نمونشو تو کل دنیا ام نمیتونی پیدا کنی...
۳.۲k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.