شاهنامه ۵ قسمت ۱
#شاهنامه #۵ قسمت ۱
#پادشاهی_ضحاک
پادشاهی ضحاک هزار سال بود در دوران او هنرمندان و فرزانگان، مقام گذشته را نداشتند و جادوگری ارزش بیشتر از علم پیدا کرد.جادوگران ارجمند و هنرمندان خوار شدند. دیوان دوباره شروع به دست درازی کردند و از خوبی ها حرفی زده نمی شد.جمشید دو دختر داشت که از همه ی بانوان دوران خود سر تر بودند و کسی روی آن ها را ندیده بود. نام یکی شهرناز بود و دیگری ارنواز.ماموران ضحاک آن دو دختر رابه کاخ ضحاک بردند و به او سپردندشان. ضحاک هم بدخویی را به آن ها آموخت و به آن ها جادو و سحر آموخت.
ابلیس،( در لباس اشپز) ضحاک را با خون حیوانات پرورش داد تا ابلیس هر روز برای خوراک فردا اندیشه می کرد تا ضحاک را شگفت زده کند.
شاه تازی دل به آشپز بسته بود. خوراک ها را می خورد از طعم آن در شگفت ماند و به آشپز رو کرد و گفت هر چه می خواهی بگو تا من آن را برای تو برآورده کنم. ابلیس که در انتظار این لحظه بود، به او گفت: من در چنین جایگاهی نیستم ولی آرزویی دارم که فقط تو می توانی آن را برآورده کنی و آن بوسیدن شانه ی فرمانرواست و ضحاک هم بدون درنگ پذیرفت. ابلیس بدون معطلی بر شانه های ضحاک بوسه زد و در چشم بر هم زدنی ناپدید شد.
اما جای آن بوسه ها زخم شد و دو مار سیاه از شانه های او پدید آمد، ضحاک که پریشان شده بود دستور داد تا آن مارها را قطع کنند ولی در کمال شگفتی دو مار سیاه مانند شاخه های درخت دوباره از شانه هایش روییدند.
ابلیس بد شکل، پزشکی چیره دست در برابر ضحاک نادان، ظاهر گشت. پزشک رو به ضحاک کرد و گفت که این کاری است که شده و چاره کار این است، هر روز دو نفر را بکش و از مغز آن ها خورش درست کن و به آن ها بده تا شاید خود به این منوال بمیرند.هر شب، دو جوان را می کشتند و از مغز سرشان خوراکی برای مارهای ضحاک آماده می کردند دو جوان پاک سیرت از نژاد شاهان به نام ارمایل و کرمایل چاره را در این دیدند تا از هر دو جوان می توانند جان یکی را نجات دهند و او را از کاخ بیرون فرستند رفتند.به این ترتیب هر ماه، سی جوان نجات پیدا کردند و زمانی رسید که تعداد آن نجات یافته ها به دویست نفر رسیده بود. همه در صحرا زندگی می کردند و از انسان ها دور بودند و از آن سو ضحاک به خوشگذرانی ادامه می داد و پهلوانان ایران زمین را به دست دیوها می کشت تا سرگرم شود و برای خوشگذرانی، دختران خوبروی و پاک نژاد ایرانی را فرا می خواند.
@hakimtoosi
#پادشاهی_ضحاک
پادشاهی ضحاک هزار سال بود در دوران او هنرمندان و فرزانگان، مقام گذشته را نداشتند و جادوگری ارزش بیشتر از علم پیدا کرد.جادوگران ارجمند و هنرمندان خوار شدند. دیوان دوباره شروع به دست درازی کردند و از خوبی ها حرفی زده نمی شد.جمشید دو دختر داشت که از همه ی بانوان دوران خود سر تر بودند و کسی روی آن ها را ندیده بود. نام یکی شهرناز بود و دیگری ارنواز.ماموران ضحاک آن دو دختر رابه کاخ ضحاک بردند و به او سپردندشان. ضحاک هم بدخویی را به آن ها آموخت و به آن ها جادو و سحر آموخت.
ابلیس،( در لباس اشپز) ضحاک را با خون حیوانات پرورش داد تا ابلیس هر روز برای خوراک فردا اندیشه می کرد تا ضحاک را شگفت زده کند.
شاه تازی دل به آشپز بسته بود. خوراک ها را می خورد از طعم آن در شگفت ماند و به آشپز رو کرد و گفت هر چه می خواهی بگو تا من آن را برای تو برآورده کنم. ابلیس که در انتظار این لحظه بود، به او گفت: من در چنین جایگاهی نیستم ولی آرزویی دارم که فقط تو می توانی آن را برآورده کنی و آن بوسیدن شانه ی فرمانرواست و ضحاک هم بدون درنگ پذیرفت. ابلیس بدون معطلی بر شانه های ضحاک بوسه زد و در چشم بر هم زدنی ناپدید شد.
اما جای آن بوسه ها زخم شد و دو مار سیاه از شانه های او پدید آمد، ضحاک که پریشان شده بود دستور داد تا آن مارها را قطع کنند ولی در کمال شگفتی دو مار سیاه مانند شاخه های درخت دوباره از شانه هایش روییدند.
ابلیس بد شکل، پزشکی چیره دست در برابر ضحاک نادان، ظاهر گشت. پزشک رو به ضحاک کرد و گفت که این کاری است که شده و چاره کار این است، هر روز دو نفر را بکش و از مغز آن ها خورش درست کن و به آن ها بده تا شاید خود به این منوال بمیرند.هر شب، دو جوان را می کشتند و از مغز سرشان خوراکی برای مارهای ضحاک آماده می کردند دو جوان پاک سیرت از نژاد شاهان به نام ارمایل و کرمایل چاره را در این دیدند تا از هر دو جوان می توانند جان یکی را نجات دهند و او را از کاخ بیرون فرستند رفتند.به این ترتیب هر ماه، سی جوان نجات پیدا کردند و زمانی رسید که تعداد آن نجات یافته ها به دویست نفر رسیده بود. همه در صحرا زندگی می کردند و از انسان ها دور بودند و از آن سو ضحاک به خوشگذرانی ادامه می داد و پهلوانان ایران زمین را به دست دیوها می کشت تا سرگرم شود و برای خوشگذرانی، دختران خوبروی و پاک نژاد ایرانی را فرا می خواند.
@hakimtoosi
۶.۳k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.