p27
کوک،ته:کیوت
ته:چی؟
کوک:😳هیچ
ب:کوک
کوک:هوم
ب:بیا کمک
کوک:نهبابا
ب:😢
کوک:اهههه اوک
ب:مرسی حالا بیا اینارو ببر
ب:
سر سفره بودیم که کوک
کوک:با جیمین خوشمیگذره؟
ب :
سرفه گرفته بودم که ته براماب داد
ب:مرسی(سرفه)
کوک:انگارخیلی خوشمیگذره
ب:اهم...پرا خوشنگذره مگه دوس پسرم نیست
ته:....(اخم)
ب:ته بدنت درد میکنه؟
ته:نه چطور
ب:اخم داری اخه
ته:نه نه خوبم
کوک:
بندایا تهیونگ رو برد رو تخت گذاشت بعدش داشت براش قرص پیدا میکرد منم میز رو تمیز کردم و شستموقتی برگشتم دیدم سر بندایا رو ته اوفتاده و خوابیدن چه کاپل خوشملی
جیسا باید ببینه یعنی اینارو؟
اهههه به نظرم نباید با جیسا نقشه میکشیدم
چون بندایا نه ولی خودش یه ....(سانسورررررر)
کوک:میرم به بندایا میگم اره اون اون به برادرم کمک کرد
کوک:بندایا بلند شو
ب:هوم
کوک:بلند شو
ب:چی میخوای
ب:
به ته قرص دادم و خوابمبردم وقتی بلندش دم دستم رو بازوش ته بود و سرمرو سینش بود
نکنه ته فهمیده
کوک منو برد تو اتاق و در و بست نکنه
ب:نکنه میخوای کتکم بزنی
کوک:ن نه
ب:پس چی
کوک:من من معذرت میخوام
ب:از چی؟
کوک:من با جیسا نقشه کشیدم جیساو ته باهم قرار نمیزارن اون عکس رو من ادیت زده بودم و به جیسا فرستاده بودم
میدونم جیمین رو دوست نداری
ولی جیمین پسر خوبیه دلش رو نشکون
من دیگه میرم از خودت و تهیونگ مواظب باش
ب:کوک
کوک:هوم
ب:(بغل کردن) مرسی
کوک:از چی
ب:برا اینجا اوردنت
کوک:ازم....ناراحت نیستی؟
ب:چرا ...هستم ولی من انسان بی کینی ام
کوک:(لبخند خرگوشی) میگم
ب:هوم
کوک:دوستم میشی؟
ب:حتماااا
کوک(:قه قه)
ب:(لبخند)
کوک:(دست دادن)
کوک:باسه دیگه میرم
ب:خدافض
کوک:بای بای
ب:ته ته؟
ته:اوم
ب:بلندشو بریم رو تختبخواب
ته:نه
ب:لطفا یه لحظه پاشو
ته:اوف
ب:
ته رو بلند کردم یه دستش رو دور شونم انداختم لنگان لنگان رفتیم تو اتاق گذاشتمش رو تخت وقتی خواستمبندشم گوشوارم رو لباسش میر کرد هرچه قدر تقلو کردمنتونستم گوشوارم رو ازاد کنم که تهیونگ با دست فاکیشششش(اروم😐)بازش کرد و با صدای بمش
ته:پیشم بخواب
ب:چرا
ته:منمریضما
ب:ا اره
ته:بخواب
ب:اوف
ب:
پیشش دراز کشیدم و پشتم بهش بود که از دور گمرم گرفت و بغلم کرد یه لحظه نفسمرفت
ته:فردا بریم کافه؟
بندایا:برا چی؟
ته:میخوام یه چیزی بگم
ب:او اوک
ته:شب بخیر
ب:
که سرش رو داخل موهامکرد و خوابید
ته:
نقشمرو فهمیدم(پوزخند))
شرط نداریم
ته:چی؟
کوک:😳هیچ
ب:کوک
کوک:هوم
ب:بیا کمک
کوک:نهبابا
ب:😢
کوک:اهههه اوک
ب:مرسی حالا بیا اینارو ببر
ب:
سر سفره بودیم که کوک
کوک:با جیمین خوشمیگذره؟
ب :
سرفه گرفته بودم که ته براماب داد
ب:مرسی(سرفه)
کوک:انگارخیلی خوشمیگذره
ب:اهم...پرا خوشنگذره مگه دوس پسرم نیست
ته:....(اخم)
ب:ته بدنت درد میکنه؟
ته:نه چطور
ب:اخم داری اخه
ته:نه نه خوبم
کوک:
بندایا تهیونگ رو برد رو تخت گذاشت بعدش داشت براش قرص پیدا میکرد منم میز رو تمیز کردم و شستموقتی برگشتم دیدم سر بندایا رو ته اوفتاده و خوابیدن چه کاپل خوشملی
جیسا باید ببینه یعنی اینارو؟
اهههه به نظرم نباید با جیسا نقشه میکشیدم
چون بندایا نه ولی خودش یه ....(سانسورررررر)
کوک:میرم به بندایا میگم اره اون اون به برادرم کمک کرد
کوک:بندایا بلند شو
ب:هوم
کوک:بلند شو
ب:چی میخوای
ب:
به ته قرص دادم و خوابمبردم وقتی بلندش دم دستم رو بازوش ته بود و سرمرو سینش بود
نکنه ته فهمیده
کوک منو برد تو اتاق و در و بست نکنه
ب:نکنه میخوای کتکم بزنی
کوک:ن نه
ب:پس چی
کوک:من من معذرت میخوام
ب:از چی؟
کوک:من با جیسا نقشه کشیدم جیساو ته باهم قرار نمیزارن اون عکس رو من ادیت زده بودم و به جیسا فرستاده بودم
میدونم جیمین رو دوست نداری
ولی جیمین پسر خوبیه دلش رو نشکون
من دیگه میرم از خودت و تهیونگ مواظب باش
ب:کوک
کوک:هوم
ب:(بغل کردن) مرسی
کوک:از چی
ب:برا اینجا اوردنت
کوک:ازم....ناراحت نیستی؟
ب:چرا ...هستم ولی من انسان بی کینی ام
کوک:(لبخند خرگوشی) میگم
ب:هوم
کوک:دوستم میشی؟
ب:حتماااا
کوک(:قه قه)
ب:(لبخند)
کوک:(دست دادن)
کوک:باسه دیگه میرم
ب:خدافض
کوک:بای بای
ب:ته ته؟
ته:اوم
ب:بلندشو بریم رو تختبخواب
ته:نه
ب:لطفا یه لحظه پاشو
ته:اوف
ب:
ته رو بلند کردم یه دستش رو دور شونم انداختم لنگان لنگان رفتیم تو اتاق گذاشتمش رو تخت وقتی خواستمبندشم گوشوارم رو لباسش میر کرد هرچه قدر تقلو کردمنتونستم گوشوارم رو ازاد کنم که تهیونگ با دست فاکیشششش(اروم😐)بازش کرد و با صدای بمش
ته:پیشم بخواب
ب:چرا
ته:منمریضما
ب:ا اره
ته:بخواب
ب:اوف
ب:
پیشش دراز کشیدم و پشتم بهش بود که از دور گمرم گرفت و بغلم کرد یه لحظه نفسمرفت
ته:فردا بریم کافه؟
بندایا:برا چی؟
ته:میخوام یه چیزی بگم
ب:او اوک
ته:شب بخیر
ب:
که سرش رو داخل موهامکرد و خوابید
ته:
نقشمرو فهمیدم(پوزخند))
شرط نداریم
۲۹.۶k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.