دل تنگم از شهرم....از پس کوچه های بی تفاوتی و بی کسی....ر
دل تنگم از شهرم....از پس کوچه های بی تفاوتی و بی کسی....رنگها و دود سیاه نا آگاهی و بی بصیرتی شهرم را پر کرده است....نفس هایم به شماره افتاده ....بعض خفه این گلویم را می سوزاند....دلتنگم....روز شماری می کنم تا قرارمان...تا مهمانی پاکتان تا بغض فروخورده ام را بشکنم....و هوای پاک شلمچه دم خسته ی مرا جانی ببخشد ...
می خواهم اشک بریزم....و درد دل باز بگویم.....دلم تنگ است شهدا کی این دوازده روز به پایان میرسد...
پ ن : دارم لحظه شماری می کنم برای سفر راهیان....البته شاید اصلا نرسم برای خودم باشم :/
می خواهم اشک بریزم....و درد دل باز بگویم.....دلم تنگ است شهدا کی این دوازده روز به پایان میرسد...
پ ن : دارم لحظه شماری می کنم برای سفر راهیان....البته شاید اصلا نرسم برای خودم باشم :/
۷.۲k
۱۰ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.