شاهنامه دوازده رخ ۷۰
#شاهنامه #دوازده_رخ #۷۰
افراسیاب پس ازشکست ها از ایرنیان در اندیشه کین خواهی بود . او چاره کار را در آن دید که سپاهیانش و وارد خاک ایران شوند . برای این کار نیاز به لشکری انبوه و تدارک فراوان بودخسرو نیز آماده نبرد گردید و از همه جای ایران مردان جنگی و سپاه خواست و آنان را به پهلوانان و سپهبدان برگزیده خود سپرد تا به چهار گوشه مرز ایران و توران رفته آماده نبرد باشند . رستم به هندوستان و غزنین ، گودرز،با گیو و بیژن سایر نامداران سپاه را به مرز توران برد .چون به مرز رسیدند ، گودرز برای جلوگیری از جنگ و خونریزی پیشنهاد آشتی کرد اما تورانیان را خواستار رزم بودن . دو سپاه ، هر دو کینه خواه و جنگجو در برابر هم صف کشید
هومان جامه رزم پوشید و به پیران گفت :« من به نبرد بیژن میروم با مترجمی همراه شد. از آن سو بیژن با مترجم بازره و خود سوار بر شباهنگ ، پیش تاخت پس اسبها را برانگیختند و به دشتی رسیدند که پای آدمی به آن نرسیده و کرکس بر آسمانش گذر نداشت ، نه یاری نه یاوری بود پس با هم پیمان کردند و هر کسی چیره شد ، ترجمان را بی گزند روانه کند تا او داستان پیکارشان را به آگاهی لشکر برساند .
پس با کمان وتیر با شمشیر باعمود وکشتی با یک دیگر نبرد کردن
هومان نیرومندتر از بیژن بود ولی بخت با او سر سازش نداشت . بیژن یکبار دیگرچنگ به سراپای هومان زد ، با دست چپ از گردن و با دست راست از رانش گرفت وپشت هومان را به خم آورد ، او را بر زمین کوبید واورا کشت رو به سوی جهان آفرین کرد
پروردگارا! ترا سپاس که بمن نیروی داد . تا توانستم به خونخواهی سیاوش ، او را نابود نمایم وبه ترجمان هومان اطمینان داد که به او گزندی نخواهد رسید و می تواند به لشکرگاه باز گردد .
گذرگاه بیژن برای رسیدن به لشکرگاه خود ، از برابر سپاه توران بود و اودانست اگر آنان نشانی از کشته شدن هومان ببینند ، گروهی بر او می تازند . پس تدبیری اندیشید : زره از تن بدر آورد و خفتان هومان را پوشید ، براسب نشست ودرفش سپاه توران را بدست گرفت . دیده بانان تورانیان ، از دور بیژن را با آن لباس و درفش سیاه دیدند ، مژده دادندکه هومان درفش ایران را سرنگون کرده و اکنون پیروز از کارزار باز می گردد . خروش شادی از لشکر توران برخاست ولی این شادی با رسیدن ترجمان هومان به سپاه ، تبدیل به عزا گردید .
بیژن به سلامت از میان دوصف لشکر عبور کرد ، درفش سپاه را نگونسار نمود . این بار دیده بانان ایران بانگ شادی سردادند گیو که تا آن زمان چون دیوانگان به این سو و آن سو میدوید و می خروشید ، از این مژده جان گرفت و یزدان را سپاس گفت و بسوی فرزند شتافت . پدر و پسر یکدیگر را در بر گرفتند و با هم نزد گودرز آمدند . پرودگار را ستایش کردن
افراسیاب پس ازشکست ها از ایرنیان در اندیشه کین خواهی بود . او چاره کار را در آن دید که سپاهیانش و وارد خاک ایران شوند . برای این کار نیاز به لشکری انبوه و تدارک فراوان بودخسرو نیز آماده نبرد گردید و از همه جای ایران مردان جنگی و سپاه خواست و آنان را به پهلوانان و سپهبدان برگزیده خود سپرد تا به چهار گوشه مرز ایران و توران رفته آماده نبرد باشند . رستم به هندوستان و غزنین ، گودرز،با گیو و بیژن سایر نامداران سپاه را به مرز توران برد .چون به مرز رسیدند ، گودرز برای جلوگیری از جنگ و خونریزی پیشنهاد آشتی کرد اما تورانیان را خواستار رزم بودن . دو سپاه ، هر دو کینه خواه و جنگجو در برابر هم صف کشید
هومان جامه رزم پوشید و به پیران گفت :« من به نبرد بیژن میروم با مترجمی همراه شد. از آن سو بیژن با مترجم بازره و خود سوار بر شباهنگ ، پیش تاخت پس اسبها را برانگیختند و به دشتی رسیدند که پای آدمی به آن نرسیده و کرکس بر آسمانش گذر نداشت ، نه یاری نه یاوری بود پس با هم پیمان کردند و هر کسی چیره شد ، ترجمان را بی گزند روانه کند تا او داستان پیکارشان را به آگاهی لشکر برساند .
پس با کمان وتیر با شمشیر باعمود وکشتی با یک دیگر نبرد کردن
هومان نیرومندتر از بیژن بود ولی بخت با او سر سازش نداشت . بیژن یکبار دیگرچنگ به سراپای هومان زد ، با دست چپ از گردن و با دست راست از رانش گرفت وپشت هومان را به خم آورد ، او را بر زمین کوبید واورا کشت رو به سوی جهان آفرین کرد
پروردگارا! ترا سپاس که بمن نیروی داد . تا توانستم به خونخواهی سیاوش ، او را نابود نمایم وبه ترجمان هومان اطمینان داد که به او گزندی نخواهد رسید و می تواند به لشکرگاه باز گردد .
گذرگاه بیژن برای رسیدن به لشکرگاه خود ، از برابر سپاه توران بود و اودانست اگر آنان نشانی از کشته شدن هومان ببینند ، گروهی بر او می تازند . پس تدبیری اندیشید : زره از تن بدر آورد و خفتان هومان را پوشید ، براسب نشست ودرفش سپاه توران را بدست گرفت . دیده بانان تورانیان ، از دور بیژن را با آن لباس و درفش سیاه دیدند ، مژده دادندکه هومان درفش ایران را سرنگون کرده و اکنون پیروز از کارزار باز می گردد . خروش شادی از لشکر توران برخاست ولی این شادی با رسیدن ترجمان هومان به سپاه ، تبدیل به عزا گردید .
بیژن به سلامت از میان دوصف لشکر عبور کرد ، درفش سپاه را نگونسار نمود . این بار دیده بانان ایران بانگ شادی سردادند گیو که تا آن زمان چون دیوانگان به این سو و آن سو میدوید و می خروشید ، از این مژده جان گرفت و یزدان را سپاس گفت و بسوی فرزند شتافت . پدر و پسر یکدیگر را در بر گرفتند و با هم نزد گودرز آمدند . پرودگار را ستایش کردن
۱۵.۰k
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.