واژه ی «هرزگی» برای من بار اخلاقی منفی تداعی نمی کند. یعن
واژهی «هرزگی» برای من بار اخلاقی منفی تداعی نمیکند. یعنی آنجور که میگویند فلانی
هرزه است. یا هرزگی میکند. یا هرز میپرد. یا از این قبیل. حتی دهخدایش هم نمیگوید
هرزگی فقط یعنی کار بد و قبیح. میگوید که هرزگی، ناز و کرشمه و فریب و دلربائی هم
معنا میدهد.من هرزگی را که میشنوم، یاد همان هرز خودمان میافتم. اتفاقن همین دهخدا
میگوید هرز همان هرزه است؛ مخفف شدهاش. پس وقتی کسی میگوید فلانی هرزه است،
انگار میشنوم که میگوید فلان چیز «پیچش/سرپیچش هرز شده»، که یعنی خوب جا نمیرود.
که یعنی خوب بسته نمیشود؛چکه میکند. یعنی چیزی که باید سر جایش باشد، نیست؛
چون جایش دیگر همان جای قبلی نیست: دندههایش ساییده شده، از ریخت افتاده، گشاد شده،
از اندازه و قاعده درآمده. پس دیگر آنجایی که باید باشد، نمیتواند باشد. یا آنچیزی را که باید
در خود جا بدهد، سفت در آغوش بکشد، محکم بغل کند و نگذارد رخنه و روزنهای در میانشان
باشد، که نگذارد برود، نمیتواند. یکجوری نیمهی خودش را دیگر نمیتواند چفت خودش کند.
دهخدا میگوید هرز یعنی بیهوده. یعنی آدمات را داری، آنی را که باید در او جا بگیری/
در خود جا بدهی، داری، اما دیگر وجودت بیهوده است؛ هرز است.
دیگر بدتر از این؟!
به گمانم آدم باید مواظب باشد هرز نشود؛ هرزه نشود. به گمانم آدم باید خودش را،
آغوشش را، حجم روح و جسمش را، سالم و اندازه نگه دارد برای نیمهاش، برای آنی که باید.
پی نوشت:داشتم وبگردی میکردم که چشمم نوشته بالا رو گرفت خیلی ازش خوشم اومد
گفتم شاید بد نباشه اینجا بنویسمش...بهـ قلم ِ حسین وحدانی.
هرزه است. یا هرزگی میکند. یا هرز میپرد. یا از این قبیل. حتی دهخدایش هم نمیگوید
هرزگی فقط یعنی کار بد و قبیح. میگوید که هرزگی، ناز و کرشمه و فریب و دلربائی هم
معنا میدهد.من هرزگی را که میشنوم، یاد همان هرز خودمان میافتم. اتفاقن همین دهخدا
میگوید هرز همان هرزه است؛ مخفف شدهاش. پس وقتی کسی میگوید فلانی هرزه است،
انگار میشنوم که میگوید فلان چیز «پیچش/سرپیچش هرز شده»، که یعنی خوب جا نمیرود.
که یعنی خوب بسته نمیشود؛چکه میکند. یعنی چیزی که باید سر جایش باشد، نیست؛
چون جایش دیگر همان جای قبلی نیست: دندههایش ساییده شده، از ریخت افتاده، گشاد شده،
از اندازه و قاعده درآمده. پس دیگر آنجایی که باید باشد، نمیتواند باشد. یا آنچیزی را که باید
در خود جا بدهد، سفت در آغوش بکشد، محکم بغل کند و نگذارد رخنه و روزنهای در میانشان
باشد، که نگذارد برود، نمیتواند. یکجوری نیمهی خودش را دیگر نمیتواند چفت خودش کند.
دهخدا میگوید هرز یعنی بیهوده. یعنی آدمات را داری، آنی را که باید در او جا بگیری/
در خود جا بدهی، داری، اما دیگر وجودت بیهوده است؛ هرز است.
دیگر بدتر از این؟!
به گمانم آدم باید مواظب باشد هرز نشود؛ هرزه نشود. به گمانم آدم باید خودش را،
آغوشش را، حجم روح و جسمش را، سالم و اندازه نگه دارد برای نیمهاش، برای آنی که باید.
پی نوشت:داشتم وبگردی میکردم که چشمم نوشته بالا رو گرفت خیلی ازش خوشم اومد
گفتم شاید بد نباشه اینجا بنویسمش...بهـ قلم ِ حسین وحدانی.
۷۲۰
۰۴ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.