فیک من فقط تورو میخوام پارت ۷
ازدید خودت//
مامان اومد تو
_سلام به دختر گلم
+سلام مامانی چیزی میخواستی؟
_شنیدم کهههه خبراییه اره؟
تو دلم به خودم پوزخند زدم....هه وقتی تهیونگ میومد کلی دعوام میکردن اما الان....
+نه چه خبری...امروز فقط کوک منو برد کنار یه برج همین....
_اهان...خوب فردا مدرسه داری اومدم اینو بهت بدم که از الان پرانرژی باشی...حواستم باشه نباید هیچ پسریو به خودت جذب کنی فهمیدی...
اینو با لحن دستوریی گف که یاد اون روزی افتادم که فهمیدم تهیونگم با من هم سنه و تو یه مدرسستو قرار بود اولین روز مدرسرو باهاش برم ولی مامانم با این حرف منو داغون کرد....
+باشه مامان ممنون بابت اب پرتغال حالا میشه بری میخوام برم حموم
_باشه من رفتم😊
+😒😒😒😒😒
///خوب میریم سراغ کیم تهیونگگگ یا به قول دوست نادانم تاهیونگ😐😑یعنی دوس دارم بکشمش😑//
از دید تهیونگ//
سوار قطار شدمو رفتم...باباومامانمو خواهرم تو یه اتاقک افتادن اما من تنها تو یه اتاقک دیگه....اول فکر کردم تنهام اما بعد یه دختر با یه استایل خشن //عکسش را میگذارم😁//اومد نشست....اولاش نمیخواستم نگاش کنم چون برام اهمیت نداشت....اما بعد دستی رو شونم قرار گرفتو نفسای داغ یه نفر به صورتم میخورد.....برگشتم دیدم که همون دخترس هلش دادم اونور
+چیکار میکنییی؟!
_همونکاری که میخواستم خیلی وقت پیش بکنم
یکم به چهرش دقت کردم....شناختمش
+هع😏هنوزم که مثل یه پشه دوره شیرینی میپلکی😏
_خوب همینش خوبه دیگه....
همون موقع از اون اتاقک لعنتی اومدم بیرون رفتم سمت اونور قطارو به شیشش تکیه دادم که دوباره اومد.....استایل پسر کشی داشت اما من به تخمم نبود....
+چیه ؟ چی از جونم میخوای؟
_من جونت رو نمیخوام عشقتو میخوام...
+وایییی چه حرف تاثیر گذارییی....عاشقت شدم😒
_خیلی پرویی.....فقط برسیم.....
+خب؟بقیش؟
_هع....نگو که هنوزم عاشق اون دختره ای....اره؟
+اره...خو که چی؟
_هع...بیچاره اون تا الان حتما بهت خیانت کرده نادون😏
+نه خیرم من لونارو میشناسم اون هیچ وقت اینکارو نمیکنه
+میبینیم😏
_ببینیم!...
دختره ی ایکبیریه سیریش کنهههه اهه چندش....برگشتم میخواستم برم که یه پیامک واسم اومد.....بازش کردم...چ...چی؟
من....ب...باورم نمیشه....نه...ن..نهه...لونا واقعا بهم خیانت کرده؟....اون با کوک قرار میزاره؟......نههههه😭😭😭
//یه عکسایی واسه ی تهیونگ اومد که اگه پیداییدم برایتان میگذارم اگرم نه که هچ:/
خب....گودبوی😐
خدا چطوری انسانارو از هم جدا میکنه😐عذاب وژگان نمگیره؟😐من با این داستان احساس میکنم قاتلم😂💔:-)
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
مامان اومد تو
_سلام به دختر گلم
+سلام مامانی چیزی میخواستی؟
_شنیدم کهههه خبراییه اره؟
تو دلم به خودم پوزخند زدم....هه وقتی تهیونگ میومد کلی دعوام میکردن اما الان....
+نه چه خبری...امروز فقط کوک منو برد کنار یه برج همین....
_اهان...خوب فردا مدرسه داری اومدم اینو بهت بدم که از الان پرانرژی باشی...حواستم باشه نباید هیچ پسریو به خودت جذب کنی فهمیدی...
اینو با لحن دستوریی گف که یاد اون روزی افتادم که فهمیدم تهیونگم با من هم سنه و تو یه مدرسستو قرار بود اولین روز مدرسرو باهاش برم ولی مامانم با این حرف منو داغون کرد....
+باشه مامان ممنون بابت اب پرتغال حالا میشه بری میخوام برم حموم
_باشه من رفتم😊
+😒😒😒😒😒
///خوب میریم سراغ کیم تهیونگگگ یا به قول دوست نادانم تاهیونگ😐😑یعنی دوس دارم بکشمش😑//
از دید تهیونگ//
سوار قطار شدمو رفتم...باباومامانمو خواهرم تو یه اتاقک افتادن اما من تنها تو یه اتاقک دیگه....اول فکر کردم تنهام اما بعد یه دختر با یه استایل خشن //عکسش را میگذارم😁//اومد نشست....اولاش نمیخواستم نگاش کنم چون برام اهمیت نداشت....اما بعد دستی رو شونم قرار گرفتو نفسای داغ یه نفر به صورتم میخورد.....برگشتم دیدم که همون دخترس هلش دادم اونور
+چیکار میکنییی؟!
_همونکاری که میخواستم خیلی وقت پیش بکنم
یکم به چهرش دقت کردم....شناختمش
+هع😏هنوزم که مثل یه پشه دوره شیرینی میپلکی😏
_خوب همینش خوبه دیگه....
همون موقع از اون اتاقک لعنتی اومدم بیرون رفتم سمت اونور قطارو به شیشش تکیه دادم که دوباره اومد.....استایل پسر کشی داشت اما من به تخمم نبود....
+چیه ؟ چی از جونم میخوای؟
_من جونت رو نمیخوام عشقتو میخوام...
+وایییی چه حرف تاثیر گذارییی....عاشقت شدم😒
_خیلی پرویی.....فقط برسیم.....
+خب؟بقیش؟
_هع....نگو که هنوزم عاشق اون دختره ای....اره؟
+اره...خو که چی؟
_هع...بیچاره اون تا الان حتما بهت خیانت کرده نادون😏
+نه خیرم من لونارو میشناسم اون هیچ وقت اینکارو نمیکنه
+میبینیم😏
_ببینیم!...
دختره ی ایکبیریه سیریش کنهههه اهه چندش....برگشتم میخواستم برم که یه پیامک واسم اومد.....بازش کردم...چ...چی؟
من....ب...باورم نمیشه....نه...ن..نهه...لونا واقعا بهم خیانت کرده؟....اون با کوک قرار میزاره؟......نههههه😭😭😭
//یه عکسایی واسه ی تهیونگ اومد که اگه پیداییدم برایتان میگذارم اگرم نه که هچ:/
خب....گودبوی😐
خدا چطوری انسانارو از هم جدا میکنه😐عذاب وژگان نمگیره؟😐من با این داستان احساس میکنم قاتلم😂💔:-)
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
۱۳.۱k
۲۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.