حکایت رفاقت من و تو ، حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو
حکایت رفاقت من و تو ، حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو تلخ نوشیدم...
که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه ؟
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم...
و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه می خواهم حتی تلخ تلخ تلخ !
که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه ؟
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم...
و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه می خواهم حتی تلخ تلخ تلخ !
۲.۴k
۳۰ آبان ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.